توی همین روزهای خوب خدا عن قریب از کوچه های رفته و نرفته ی خودم گذر می کردم و با لبخند ملیح به عبور ساده ی روزهایی فکر می کردم که چقدر لنشین گذشتن و چه استرس ها و خدایا چی می شه هایی با خودشون به همراه داشتن.

باورم نمی شه به همین سادگی و شیرینی گذشت و حالا ازشون کوله باری از خاطرات همیشگی به جا مونده.

دانشگاه جای خوبیه!

حسی داره بهم می گه سنت کم کم داره می ره بالا ولی من کمافی سابق بزرگ نشدم...

دلم برای اینجا تنگ شده بود...

کی می دونه چرا توی خونه ای که ? تا کامیوتر هست دسترسی من به اینجا اینقدر محدود شده؟

هوس بارون کردم.آسمون یک لیوان بارون لطفا!

پرسید عاشق شدی؟خندم گرفته بود.آخه عاشق کی؟

بوی عود رو دوست دارم.

اگر چه هیچ خبری ازت نیست این کمترین چیزیه که از تو برام یادگاری مونده عریان بنویسم.

همیشه فکر می کردم باید اینجوری باشه: کوتاه ساده گنگ گیج .تو بگو کجاش اینطور نشد؟

خیلی خوابم میاد.

شب خوش کوچولو

 

پ.ن:به من هیچ مربوطی (!) نداره.زمانی که من نوشتم شب بود به لطف بلاگ سکای در روز انتشار می یابد (تازه اگه بیابد...)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد