سلام.
ــ دیر سر زدنها و ننوشتن هام رو حمل بر بی ادبی نذارید.واقعا شرایط زندگیم اینجور ایجاب می کنه...
انگار تازه به خودم اومدم و فهمیدم کارهای خیلی مهمتر نیمه تمام یا هنوز شروع نکرده ای دارم...فرصت کمه...باید شروع کرد...
ــ تو یک خانه در کوچه ی زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن...
ــ کنار شومینه...قهوه ی تلخ...هوای سرد...همشون تو آتیش سوختن...از بند تعلقشون آزاد شدم...
ــ نمی خوام بیشتر از این شرمندتون بشم...که انطور دیر اومدنها بشه دال بر بی توجهی...برای همین فقط می خواستم بگم خیلی امیدی به این بلاگ نیست...نیه جونه...نمی دونم شاید گاهی برای گردگیری اومدم...شاید یهو زد به سرم باز خیلی اومدم...واقعا نمی دونم!
ــ یه جاده...که می ره به نا کجا....مهم اینه که باید رفت...مهم اینه که می دونی راهنمات خداست...باید دل سپرد به جاده...هر جا آخرش باشه مهم نیست...مهم اینه که آباده.
بابا بیخیال... به قول خودت لبخند بزن!
من همیشه لبخند می زنم...
اونارو آتیش زدی سوزوندی هیچ ! حالا میخوای اینجا رو هم بندازی توی شومینه آتیش بزنی ؟!!! عمراْ !! مگه از روی جنازه ی من رد بشی !!! گفتم جنازه، یاد تو افتادم ! D:
زیاد سخت نگیر، اینجور تفکرات که کار واسه انجام زیاده و خیلی عقبی هنوزو هزارتا از این نگرانیها زیادن ولی چیزی که مهمه اینه که تو خودتو گم نکنی..... به هدفت فکر کن، همین فکر کنم کافی باشه ....
اینجا بخوام یا نخوام در آتش شرارت من می سوزه!
مرسی خیلی امیدوار کننده بود :-*
سلام
من می میرم برای این دیر اومدنا!
بعضی وقتا قشنگه...
سلام گلم...
نمی دونم ولی به قول شما این دفعه یه جورایی قشنگ هم بود...
از قدیم گفتن ( و خوب هم گفتن ! ) : شر نریز که شر میبینی !
یا ...
شر نریز که شر میریزن بهت !
یا ...
شر ننداز که شر میندازنت !
یا ....
شر نشو که شر میشم برات ! D:
شیر فهم شدی یا ... ؟!
نچ!