این روزها داره یادم میاره منم می تونم گریه کنم...
وقتی باهاش صحبت می کنم حتی در حد ۱۰ دقیقه کل روز آرومم...از نوع آرامش همیشگیم نیست...یه زمزمه ی شاد و دل نواز توش هست...
خدایا نمی دونم...اصلا نمی دونم می خوام بهم بدیش یا نه؟!
پیش خودم می گم چند روز بگذره احساسم رو بهش از دست می دم بیشتر از ۱ ماه دارم هر روز اینو به خودم می گم...می گم چند روز نبینمش درست می شه فراموشش می کنم...همه ی ۵ شنبه جمعه ها منتظرم تا شنبه که می بینمش بهش احساسی نداشته باشم...
فکر می کنم درست شده...ولی باز با دیدنش همه چیز می ریزه به هم...
خدایا من جنبه ی این چیزا رو ندارم...اگه می خوای ندیش دل خوشم نکن...اگه می خوای بدیش مشکلاتم رو حل کن....
لعنت به من...
این حرفها چیهههههههههههههه... تو چرا داری با خودت اینجوری میکنی آخه؟ این حرفها چیه آخه... چرا داری خودت رو اذیت میکنی؟ خیلی ساده تر از این حرفها حل میشه...خیلی ساده :)
به جای کنار نشستن این خدای همه کاره رو که باید همه چیزو راست و ریست کنه فراموش کن و اگه می خوایش خودت برو جلو و مشکلا تو بزن کنار. اگرم نمی خوای شهامت داشته باش و ببرش. پای درد و خونریزیشم وایسا.
دیگه قرار نشد توی اولین مشکل زندگیت زهیر بگیری !!!
یه خورده حواستو جمع کن، عجول نباش، یه خورده از حل مشکلتو بسپار دست زمان که حلش کنه
در هر صورت اگه دیدی نتونستی مشکلتو حل کنی میتونی روی کمک من حساب کنیو شماره ی خانم آ. و آقای ن. رو بدی بهم تا این دو تا رو با هم آشنا کنمو دستشونو بزارم توی دست هم و مشکل تو کاملا حل بشه ! D: