کمی خدایی تر...

چند روزی بود که حالم خیلی بد بود منو بابت پست های مزخرفم ببخشید... 

گاهی بد جوری می زنه به سرم.... 

حالم خوبه...خیلی خوب... 

می دونی حالا معنی این جمله رو خیلی خوب می فهمم: خدا محول الحاله... 

دیروز قرآن رو برداشتم و شاکی از خدا بازش کردم...نمی دونی با کرمش و ملایمت حرفهاش چه جوری شرمندم کرد: وقتی خیری بهت می رسه منو فراموش می کنی اما وقتی سختی میاد یاد من می افتی... 

یاد زمانی افتادم که همش از خودم می پرسیدم چی می تونه ایمان منو ازم بگیره؟ 

ولی واقعا کدوم ایمان؟خدا شده عادت توی طاقچه ی زندگی من... 

اگر ایمان بود اونجوری پرت نمی شدم که باز با دست کرمش منو بکشونه تو مسیر و بگه از این بی راهه خسته نشدی؟راه اینه بنده ی من... 

اصولا من آدم ناجوری هستم!اصرار دارم به هر راهی برم جز اون راهی که درسته... 

دوستی همیشه می گفت: خدا برنامه های خوبی برای زندگیمون داره کافیه بهش اعتماد کنیم... 

من همیشه می گفتم خدایا همه چیز رو سپردم دست تو...بعد دعاهای مداخله آمیزم شروع می شد...خدایا یادت نره فلان اتفاق بیفته ها... ولی به صلاحم باشه...با آرزوها و دعاهای بی خودم همیشه مانع از این شدم که خدا کار خودش رو بکنه.. 

می گن اگه خیلی دعا کنی خدا می گه بزار بدم به بندم ...اون موقعست که من تازه می فهمم چی کار کردم و شروع می کنم زدن تو سر خودم که خدایا حالا من یه حرفی زدم تو که می دونستی اینجوری می شه تو واسه چی این کارو کردی؟ 

دوباره با مهربونیش از اون اوضاع وحشتناکی که خودم رو انداختم توش نجاتم می ده و باز من می شم همون آدم ناجور سابق! 

بارون می بارید...خدایا می گن موقع بارون دعا استجابت می شه... 

می دونم گفتی خواسته هاتون رو می دونم...اما می دونم اینم گفتی که بخواید من دوست دارم... 

خدایا تو می دونی من چی می خوام...من از گفتنش می ترسم...خودت می دونی... 

تفال به حافظ می زنم: یوسف گم گشته بازآید... 

همه این غزل رو شنیدن...اما کی بیتهای دیگش یادشه؟  

نمی نویسمش چون می دونم کسی حوصله ی خوندنش رو نداره... 

بحث حافظ و یوسف و کنعان و دل غم زده ی من نیست... 

خدا جواب می ده...خیلی زود... 

آره...تسلیم..من هیچی نیستم...از ارتفاع حقارت خودم پرت شدم پایین... 

  

پ.ن: این چیزا هیچ ربطی به ن. نداره...هیچ اتفاقی در اون زمینه حاصل نشده... 

 

و اما باز شاد می شویم...یعنی خدا دلمان را شاد نمود...بسیار سپاسگزار و نالایق می باشیم.. 

باور کنید کدبانو بودن کار بسیار سختیه...کدبانو که چه عرض کنم آقای خونه هم هستم... 

خونه دانشجویی تک نفره این چیزا رو هم داره دیگه... 

یادتونه گفتم داره یه اتفاقاتی می افته؟ 

این بود که بابا و مامان تا مدت مدیدی به علت کار رفتن شهرستان...مدید که می گم واقعا مدیده ها...در اون حد که من به سوییتی تک نفره رجعت نمودم و صاحب خانه ی اجاره ای می باشم!  

واسه ی من یکی که اتفاقی بس خجسته است... 

نه اینکه دلم می خواست از خونه برم...نه اینکه دوست داشتم پیش بابا مامان نباشم...نه اینکه دوست دارم مستقل باشم...نچ!...فقط اینکه این شرایط واسه من که توی خونه همه چیز همیشه دم دستم بود و ۱ دونه ظرف هم نشستم خوبه که آدم بشم... 

راستش فکر می کردم از این تنهایی دیوونه می شم و دختر یکی یک دونشون از تیمارستان سر در میاره... 

ولی اصلا اون جوری نشد که هیچ تازه روش های جدید خود سرگرم کردن و دوره ی فشرده ی خانه داری می گذرونم... 

انواع غذاها را بلد شده می باشم 

عین این تازه عروسها...هر شب: مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان! 

اول پیاز بریزم یا سیب زمینی! 

در این حد پرت بودم ولی حالا به زنم به تخته از هر انگشتم ۱۰۰ تا هنر می ریزه 

به قول م. ماها جیزیم کسی نمیاد باهامون ازدواج کنه... 

الان که داریم درس می خونیم طرف می گه تازه کلی مونده تا عمومیش رو بگیره جیزه! 

عمومی تمام می شه تخصص قبول می شیم می گن معلوم نیست طرحش میوفته شهرستان جیزه! 

طرح که تمام شد می گن مطب نزده پول مطبش می افته با ما جیزه! 

مطب هم که بزنی به لطف خدا ۱۰۰ سالیت شده و کلا زنان و دختران از ۳۰ به بالا جیز می باشن! 

می شه از این به بعد بع شکل مستعار وارد شد!دیپلم خانه داری... 

من یکی که اگه پسر بودم می زاشتم دختره تا دکترا درس بخونه بعد می گفتم حق نداری کار کنی...حالا تا هر وقت که می خوای درس بخونی بخون...زن شاغل که زن نمی شه...از اینا 

 

خدا بگم این فک منو چی کار کنه...غذام ته گرفت

 

نظرات 4 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ق.ظ

خوشحالم که حالت خوب شده می باشد ! ;)

دفعه ی دیگه با تمام کمال احترامی که برات قائلم غلط میکنی زیاد فکر کنی که دوباره به این نه به اون روز دچار بشی ! D:

.....

سید .... یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ق.ظ

روز رند عرصه عشق است دمی به نایش گوش دهید

فرزاد یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ق.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
فضولی نباشه ها
میگید همه راهها رو می رید جز راهی که درسته
ولی به نظر این روانشناس ها که دنیا رو ریختن به هم می گن هر راهی که تو فکر می کنی درسته
خدا هم راه رو می سپره به خود آدم شمایید که باید طی کنید
در ضمن خدا رو شکر که پسر نشدید اون موقع وای به حال اون زن بیچاره
در آخر هم ممنون از حضور سبزتون
موفق باشید

ناجی یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ http://donyayeeshghoasheghi.blogfa.com

اول ازهمه چی آدم سلام می کنه بعددرخواست کمپوت میده دمواوبتون باحاله
پاسخ:

چی چیم باحاله؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد