دیوانه

نور کم چراغ... 

بوی قهوه... 

اشک های گاه و بی گاه و بی دلیل 

دیوانه وار آشفته... 

جزوه های پهن وسط اتاق...پایین مبل...رد پای خواب من کنار شومینه ی خاموش... 

دل بی قراری...دل بی قراری... 

ذهن من...تیک تاک ممتد ثانیه ها... 

زمان...گم ... گیج...منگ...مبهوت... 

من...دیوانه!دیوانه!دیوانه! 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
zaq جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:32 ب.ظ http://zaq.blogsky.com

ها....!!
شب امتحان بوده حتما بعد اس ام اس های مایوس کننده!!
ریتالینی یا اگر سیگاری نیستی یک پک دوای دردت بود!!
یا این که هر دوتاشونو بیخیال میشدی، زندگی خیلی درازه.
(من داروسازی میخونم! چندان هم با درس و مشق میونه ی خوبی ندارم ولی چه کنم که نوشتت نیاز به همدردی و راهنمایهای خاله خرسه رو در من زنده میکنه!!)

امیر شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ

....

قطب نما شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام

من این تاکیدتان را خیلی پسندیده و برازنده دیدم . اونجایی که آخر شعر مرقوم فرمودین : دیوانه دیوانه دیوانه!!!

لطف دارید شما
سلام

فرزاد دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام دوست گرامی
ببخشید که چند روزی نبودم
معلومه که از دل نوشتید چون خیلی به دل میشینه و راست میگن هرچه از دل بر اید بر دل هم نشیند
دقیقا درک می کنم چه حسی بوده و از دست کسی جز یک نفر کاری بر نمیاد امیدوارم عشق برای شما شیرین ترین لحظات رو رقم بزنه

موفق باشید

سلام
مرسی شما همیشه با سرزدنها و نظراتتون من رو مورد لطفتون قرار می دید...
راستش من خودم هم نمی دونم چه حسی دارم!
مرسی...
از دست اون یه نفر هم کاری بر نمی یاد...شاید چون اصلا حاضر نیستم بهش فرصت بدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد