نور کم چراغ...
بوی قهوه...
اشک های گاه و بی گاه و بی دلیل
دیوانه وار آشفته...
جزوه های پهن وسط اتاق...پایین مبل...رد پای خواب من کنار شومینه ی خاموش...
دل بی قراری...دل بی قراری...
ذهن من...تیک تاک ممتد ثانیه ها...
زمان...گم ... گیج...منگ...مبهوت...
من...دیوانه!دیوانه!دیوانه!
ها....!!
شب امتحان بوده حتما بعد اس ام اس های مایوس کننده!!
ریتالینی یا اگر سیگاری نیستی یک پک دوای دردت بود!!
یا این که هر دوتاشونو بیخیال میشدی، زندگی خیلی درازه.
(من داروسازی میخونم! چندان هم با درس و مشق میونه ی خوبی ندارم ولی چه کنم که نوشتت نیاز به همدردی و راهنمایهای خاله خرسه رو در من زنده میکنه!!)
....
سلام
من این تاکیدتان را خیلی پسندیده و برازنده دیدم . اونجایی که آخر شعر مرقوم فرمودین : دیوانه دیوانه دیوانه!!!
لطف دارید شما
سلام
سلام دوست گرامی
ببخشید که چند روزی نبودم
معلومه که از دل نوشتید چون خیلی به دل میشینه و راست میگن هرچه از دل بر اید بر دل هم نشیند
دقیقا درک می کنم چه حسی بوده و از دست کسی جز یک نفر کاری بر نمیاد امیدوارم عشق برای شما شیرین ترین لحظات رو رقم بزنه
موفق باشید
سلام
مرسی شما همیشه با سرزدنها و نظراتتون من رو مورد لطفتون قرار می دید...
راستش من خودم هم نمی دونم چه حسی دارم!
مرسی...
از دست اون یه نفر هم کاری بر نمی یاد...شاید چون اصلا حاضر نیستم بهش فرصت بدم!