کی می دونه چی درسته؟

داشتم ته توی یه مساله ی خیلی مهم علمی رو از توی نت در می آوردم که خیلی اتفاقی با یه کلمه ی ساده مربوط به فیزیولوژی رسیدم به بلاگ یکی از بچه های کلاسمون!!! 

الهی که یک آدم چقدر می تونه بد شانس باشه...تمام اتفاقات دانشگاه و با دوستاش و اینها رو هم نوشته بود...نمی دونم شاید هم اصلا براش اهمیت نداره کسی که این ها رو می خونه آشناست یا نه... 

اونقدر داغونه که... 

کل بلاگش رو از پست یک خوندم...فکر کنم ۱ ساعتی می شه که دارم گریه می کنم... 

حالم از خودم بهم می خوره...اون ۳ ترمه با ما هم کلاسه اون وقت من فقط چهره ی خوشحالش رو می دیدم...هیچ وقت توی اکیپ دوستی های من نبوده اما نمی دونم شاید بشه یه جوری از این تنهایی درش آورد شاید بشه یه جوری کمکش کرد... 

یاد حرف م. می افتم...هیچ وقت سعی نکن به یه پسر کمک کنی...پسرها در احمقانه ترین شرایط عاشقت می شن... 

یه جورایی راست می گه...کم از این موضوع ضربه نخوردم... 

بارها فکر کردم دارم به کسی کمک می کنم و روزی رسیده که اون طرف گفته بهم علاقمند شده و مجبور شدم رابطم رو کم و سنگین کنم چون اون نمی خواسته در همین حد ساده باقی بمونه و بلایی سرش اومده که به قول خودشون مصیبت تنها بودن خیلی از مصیبت دل شکستن بهتره... 

دل منم که این وسط شده بود توپ فوتبال... 

هنوزم همین طورم...اگر چه یاد گرفتم وقتی مطمئن نیستم کسی بهم علاقمند نمی شه بهش کمک نکنم ولی اگه کسی بیاد بهم پیشنهاد مثلا دوستی بده و من رد می کنم بعدش تا مدتها در حال سرزنش خودم هستم که اونم آدم بود فکر کن ۱ در هزار واقعا علاقه ای داشته و بعد تو چه جوری بهش گفتی نه؟!  

حالا هم که بلاگ این بنده ی خدا رو خوندم دلم خیلی می سوزه...هیچ کاری نمی تونم واسش بکنم...حتی نمی تونم سعی کنم یه بخشی از تنهاییش رو به عنوان یه دوست پر کنم... 

آخه من به چه دردی می خورم؟ 

البته خیلیش اشکال از رفتار خودمه...احتمال اینکه من به یه دوست که پسر باشه بگم دوست دارم همون قدره که به یه دوست از جنس دختر می تونم بگم...ولی خوب به خدا لحن دوستانه کاملا مشخصه...اینکه مندلم بخواد اون رو اشتباه بگیرم با لحن عاشقانه بحثش جداست... 

روزی که داشتم می رفتم دانشگاه مامان گفتن: همه مثل تو نیستن اینو یادت باشه...ظرفیت هر کس در بر خورد با جنس مخالف متفاوته... 

این جمله توی ذهن من موند...خیلی روی روابطم دقت کردم نتیجش هم این شد که الان دوستی هایی که با بعضی از پسرهای کلاسمون دارم کاملا توی مسیریه که من می خوام نه برای اونا فرقی می کنه من دخترم یا پسر و نه برای من... 

لیندا(دختر خالم) می گه در من احساس عشق اصلا وجود نداره...گر چه من همه ی احساساتم رو با ریز ترین موارد واسش تعریف می کنم از اول تا همین اواخر سر جریان های ن. و ت. 

همیشه غر می زنه سرم که: هم کلاسی که هم کلاسیه...فامیل که فامیله...دوست که دوسته...هم کار هم که هم کاره...آخرش اگه مجبور نشدیم ترشی مونارک بخوریم! 

اما من فکر می کنم عشق یه جایی همین طرفاست... 

پشت همین روابط ساده ی هر روز ما...پشت همین سلام گفتن ها و زیر سایه ی همین لبخندها ... 

برخلاف چیزی که به نظر میاد یا حداقل اطرافیانم د مورد من فکر می کنن اصلا توی مسائل عاطفی آدم محکمی نیستم... 

علت حساسیت بیش از حدم هم روی انتخاب دوست و یا نوع رابطم همینه... 

چون می دونم اگر با کسی درگیر مسائل عاطفی شدم حالا چه دوستی ساده و چه بیشتر از اون دیگه خیلی کاری ازم بر نمیاد...همه چیز رو واسه اون می خوام...دختر و پسرش هم فرقی نمی کنه... 

احساس من خام و نپخته است.... 

ر. معتقده که احساس خام یعنی احساسی که زود اویزون هر کسی می شه که عاشقشه و من از این قضیه مستثنام و این که فکر می کنم احساسم خام مربوط به اینه که هیچ وقت بهش اجازه ی تجربه ندادم 

می گه تو یه افسار بستی به کودک احساستو با منطق خودت می کشیش و می گی بزرگ شو بدون اینکه بچگی یا اشتباه کنی...منطق اینه که به اندازه ی عقلت به اون هم اجازه ی شیطنت بدی...  

منم تابع احساسم مثل هر دختر ۱۹ ساله ی دیگه...احساسات ناگهانی و بی منطق... 

اگر همین آخری یکم دیگه طول می کشید معلوم نبود سر از کجا در می اورد...

حالا من با این هم کلاسیمون چی کار کنم؟ 

نرم جلو عذاب وجدان کمک نکردن رو دارم برم جلو تمام مدت ترس اینکه اون دل ببنده رو دارم... 

دل من هم که بسته شدن بلد نیست... 

فکر کنم مامان بابا اینو توی اون چیزایی که باید یادم می دادن از قلم انداختن...  

    

                                                

نظرات 9 + ارسال نظر
دمدمی چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:24 ب.ظ http://daam.blogsky.com

همین طور هستند... خیلی ها...

zaq چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:19 ب.ظ http://zaq.blogsky.com

میخواستی اگر بتونی واسه اون همکلاسی که وبلاگش رو خوندی چی کار کنی؟ مثلا تنهایش رو پر کنی یا با عشق پاک و نمیدانم چنین چرندیاتی او را به زندگی امیدوار کنی؟
فکر نمیکنی چنین کاری (یعنی پناه دادن به یک آدم تنها) نه از عشق است بلکه صرفا از ترحم ناشی میشه؟
"تنها راهی که میشه به نیت کسی پی برد، اجازه دادن به اوست تا کارش را ادامه دهد." امثال من وشمایی که از بروز احساساتشان جلوگیری میکنند شاید از ترس این که بد برداشت بشه، از ترس این که درک نشیم، باید محتاط باشند، "چون ما از ترس شکست وارد هیچ قماری نمیشیم. "

اینجاست که باید گفت ایست اخوی!
من کی همچین حرفی زدم؟
اصولا ادمهای تنها به دنبال کسی هستن که تا ابد پیش خودشون نگهش دارن همینه که جیزن...اگه نخوای باهاشون بمونی...
من نگفتم عشق...تمام بحث من همین بود که نباید عشقی ایجاد بشه...
من از این مسائل نمی ترسم..نمی گم کلا نمی ترسم اما حداقل در این مورد رو مطمئنم...

فرزاد پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ق.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
یکی از زیبایی های وبلاگتون که باعث میشه کل مطالبش رو بخونم اینه که خیلی صمیمانه و صادقانه می نویسید
ولی اصلا خودتون رو سرزنش نکنید که به چه دردی می خورید
چون شما هم حق انتخاب دارید شما هم میتونید به کسی که علاقه دارید دل ببندید و انتخاب کنیداین نمیشه که هر کی به یکی علاقه داره این ادامه پیدا کنه
اینکه اکثر پسرا در احمقانه ترین شرایط عاشق میشن کاملا درسته ولی شما هم این وسط خیلی مهم هستید
و خیلی از این دل بستن ها هم احکقانه ست هر چند که می تونه یه عشق واقعی باشه ولی احساس طرف مقابل مهم تره

موفق باشید

سلام
مرسی فرزاد جان شما همیشه منو مورد لطفتون قرار دادید
باور کنید من کلیه ی برخوردهام ساده و بی غرض هستن...
اصلا قابلیت عشوه اومدن و ناز کردن رو ندارم که کسی بخواد این وسط عاشق بشه..

فرزاد پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ق.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
نه نه اصلا منظورم ناز و عشوه نیست اتفقا برعکس صداقت شما به نظرم باعث این موارد میشه
در مورد خودم هم خیلی دوست داشتم به خودش بگم تولدت مبارک ولی نمیشه چون حتی همدیگرو نمیبینیم
تشکر از حضورتون
موفق باشید

zaq پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:44 ب.ظ http://zaq.blogsky.com

از جوابیه تا لذت بردم!!
شما را لینک میکنم با اجازه.

فرزاد جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام
ممنن از ابراز لطفتون
انقدر که مطمئنم اسمم فرزاده همینقدر هم میدونم منو دوست داره ولی ...
داستانش مفصله که نمیتونیم با هم در ارتباط باشیم

موفق باشید

فرزاد جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:30 ب.ظ

سلام
نه اصلا منظورم این نبوده که فضولی شده یا نه اتفاقا بهتر خوشحالم که راهنمییم کردید

ممونو منوفق باشید

کورش-وفادار دلشکسته جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://VafadareDelshekaste.Persianblog.IR

این وبلاگا هم دردسری شده ها..

واسه چی؟

فروغ چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ق.ظ http://ghsedak.blogsky.com

سلام زیبا می نویسین
می تونم لینکتون کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد