شیطنت خونم افتیده

هعی! 

یکم دیر بجنم حالم می ره اندرون قوطی...خسته شدم خوب! 

۲ روزه تمام سلول های خاکستری مغزم رو به کار گرفتم که چه جوری می تونم شیطنت کنم و آروم بشم...نمی شه که! نمی دونم چی کار کنم.... 

نه که فکر کنین خیلی بی کارم ها...نـــــــــــــــــــــــــــــــــه! 

خیلیشم کار دارم...میان ترم دارم در حد کتاب ۵۰۰ صفحه ای و از این حرفا... 

چیه مگه خوب؟استاد بهمون لطف کردن ۱۰ نمره می خوان میان ترم بگیرن!اینجوری بهتر تره...فکر کنم اگه خدا بخواد بشه این فیزیو  رو ۲۰ گرفت... 

عموما وقتی نوادگان فهمیدندی که این جانب میدترم داشتندی و واسه ی همین هستندید که من ۱ هفته است دشت از زندگی شستم و کتاب می جوم خندیدندی که لابد می خواد ۲۰ بگیره...خوب آره! 

نه که فکر کنید الان دارم آپ می کنما دارم درس می خونم چشم بصیرت می خواد...   

دلم یه شیطونیه تپل می خواد...  

 

این ترم بچه ها همش درگیر درس خوندنن...کسی خیلی حال و هوای بیرون رفتن نداره...کنده نمی شن از توی دانشگاه...هر چی گفتم خانومها و آقایون می شه لطفا بکنید؟جواب اومد که: لا! زهی خیال باطل درس داریم! 

آخرین بار ۲ هفته پیش بود که  اکیپی رفتیم پارک نیاوران... 

تو عمرمون اونقدر مسخره بازی در نیورده بودیم... 

یکی از این بابا بزرگ مهربونا که همیشه روی نیمکتها ی پارک می شینن اومد نشست پیشمون و کلی باهامون حرف زد... 

آخرشم پرسیدن:بچه ها چی می خونید 

یه گروه سرود کر در نظر بگیرید:پزشکـــــــــــــــــــــــــــــــــی 

بنده ی خدا فکر کنم ترسید:جل الخالق!اون پزشک قدیمیاش می زنن آدم رو می کشن شماها که اینجوریید خدا به داد برسه... 

چیه خوب مگه؟اکیپ ما یکم فقط یکما...شیطونه... 

شما ۷ تا پسر و ۶ تا دختر رو که در حالت عادی هم از دیوار راست بالا می رن ( به غیر از من...اصلا من آروم...مظلوم و از اینا!) با هم در نظر بگیرید+کمی فشار درسی+صمیمیت به مقدار کافی و چه بسا بسیار... 

بعدشم رفتیم پیتزا چمن نهار تناول فرمودیم... 

خوشحالم که دورمون طولانیه...نمی تونم فکر کنم اگه قرار بود ۲ سال دیگه از این بچه ها جدا بشم چی  می شد...به همین سرعت ۱ سالش رفت و داره ۱ ترم دیگه هم از سال دومش می ره...خوبه ۵ سالی کمِ کم وقت داریم...  

 

من عاشق ترانه (دوباره پاییزه از مهدی مقدریان) هستم...با کلی زحمت پیداش کردم از بلاگ بنده خدایی...می زارم اگه خواستید دانلود کنید...  

 

خیلی بده که ادم واسه یکی اسم مستعار بزاره....نچ نچ نچ...بدتر از اون می دونی چیه؟اینکه وقتی داری باهاش حرف می زنی بهش بگی آقای ن.......وای!!!!!!!آخه گندکاری تا چه حد؟ 

بهترین راه همچین مواقع کوچه ی علی چیه...+ کمی پررو بازی که من اینو نگفتم شمایی که اشتباه شندید!!!  

 

به کشف مهمی توی خودم رسیدم...فکر کنم جونور دارم...البته خیلی مطمئن نیستم می گن اونایی که جونور دارن خیلی می خورن من نمی دونم اصلا چرا گرسنم نمی شه... 

تا جایی که می دونم قبلا هم نمی شد!با دعوای بابا مامان می خوردم...اما الان که کسی نیست .... 

غذا درست می کنم بعد دلم نمی خواد بخورم... 

الان یخچال ما شده رستوران غذاهای سرد!  

 

دیروز داشتم توی یکی از سایتها مطلبی در مورد اینکه دخترها رو چه جوری جذب کنیم می خوندم....کلا هر مطلبی در این زمینه ببینم می خونم...واسم مهم نیست پسرها رو چه جوری می شه جذب کرد یا می ن یا نمی شن دیگه...به من چه؟ 

اما این خیلی مهمه که سرت کلاه نره و یکی اینجوری خودشو عزیز نکنه... 

خیلی ببخشیدا ولی طرف مزخرف نوشته بود...من یکی که اگه پسری اینجوری باهام برخورد کنه حالم به هم می خوره 

توصیه: به این نوشته ها اعتنا نکنید و صرفا خودتون باشید...اینا رو کاملا معلوم بود یه پسر نوشته... 

خواستید پیشنهاد بدید بیاید من خودم می گم چی کار کنید... 

مثلا نوشته بود وقتی دارید باهاش حرف می زنید یه دستتون به کمرتون باشه اینجوری صلابت و قدرتتون توجهش رو جلب می کنه 

دختر توی دلش:نکبت هنوز بلد نیستی وقتی داری با یه خانوم محترم صحبت می کنی چه جوری بایستی! 

حالا هی برید از این کارا بکنید تا جذب شن!  

 

بارون خوبه...خیلی هم خوبه ولی نه وقتی منتظر ماشین باشی... 

بارون از پشت پنجره خیلی قشنگتره...من یکی اصلا از خیس شدن و زیر بارون راه رفتن حالا چه با چتر و چه بی چتر خوشم نمی یاد...  

 

هوس بستنی کردم...بستنی نارنج و ترنج شیراز...  

 

یه بسته اسمارتیز خریدم که برم لباس بخرم...اما ربطش...اسمارتیز بهترین وسیله است برای مچ کردن رنگ لباسها با هم...روی اونا امتحان می کنم که مجبور نشم هی دم این یکی لباس رو از توی مشما بکشم برون کنار اون یکی تا ببینم به هم میان یا نه!  

 

امروز از صبح تا حالا بارون نباریده...آخه واسه چی؟ 

نظرات 5 + ارسال نظر
zaq چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:44 ب.ظ http://zaq.blogsky.com

امید واهی دارم که این گروه شما پاینده باقی بمانند تا سالهای بعد!!

ناجی چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ http://donyayeeshghoasheghi.blogfa.com

سلامممممممممممم.حیف گل نیست.پاگذاشتن به کلبه کوچک ماامیدزندگی دادپس بازهم بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تینا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:55 ق.ظ http://do0stan.blogfa.com

وای چه قالب جالبی نتونستم جلوی خودمو بگیرم نظر ندم. مطلبتو هنوز نخوندم فقط اومدم اعلام وجود کنم میرم باز میام

مرسی از سر ناچاریه...

رویا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:22 ب.ظ http://bahone-bi-bahone.blogfa.com/

سلام مونارک گلم خوبی ببخشید سر نمیزدم حل خوشی نداشتم به به شیرازم که رفتیو بستنیم که خوردی دلم برا شیرازمون یه زره شده.... خیلی داغونم مرسی که سر میزدی

حسین دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:58 ب.ظ

میخوای من دوات کنم که درست غذا بخوری؟‌:دی
چطوری تو بچه؟

سلام گلم...
چطوری؟
چه عجب افتخار دادید؟
دلم واست شده اندازه ی یه دونه ماش...
درست نشدنیه...تعمیر ناپذیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد