در ناب ترین لحظه های زندگیم کتابهام همراهم بودن...
هیچ وقت هیچ حسی رو عزیز تر از درس خوندن تجربه نکردم...
(البته از زمانی که دانشجو شدم و فقط واسه عشق خودم درس می خونم)
مثل یه جور سلوک عارفانه می مونه...
یادش به خیر دوست صمیمی دبیرستانم همیشه می گفت : کتابای تو هووهای منن...
امروز داشتیم با هم صحبت می کردیم گفت: دیدی دوستی ما تموم شد و دوستیت با کتابات موند...
کتاب کلا چیز خوبی نیست:دی برای اینکه اعتیاد آوره... معتاد میشیا! از من گفتن... بعد اگر سوار قطار شدی(مثل من) بعد حواست رفت به کتاب، بعد ایستگاهی که باید پیاده شی رو رد کردی، نگی حسین نگفتیا :دی
ببین کی به کی می گه!
آقای دکتر خودتو نمی گی که ته مدرک و کتاب رو در آوردی؟
و اما من بابا درس خوندن :دی کلا کار خوبی است... ولی یک دانشجوی خوب هیچوقت توی ترم درس نمیخونه. درس مال شب امتحانه بچه جان :دی تو چجور دانشجوئی هستی که میشینی توی ترم درس میخونی، خجالت نمیکشی؟:دی
میان ترم دارم...
از نوع حذفیش...
حسین واسم دعا کن...
اه حالم بد شد.
از درس خوندن لذت میبری؟
برو بمیر!!
از درس خوندن لذت میبری؟
برو گم شو!!
از درس خوندن لذت میبری؟
لذت ببر تا بمیری!!
(این مطلب را چند سال قبل در وبلاگی نوشته بودم، راستش حالا که یادش افتادم خیلی نوستالژی خونم بالا زد!)
فقط می تونم بگم لذت بزرگی رو در زندگی از دست دادید که معادل نداره...
ضمننا: خودتی!
سلام
خیلی کم پیدایی پس میان ترم داری
آره هر کس یه رفیق خصوصی داره که همیشه باهاشن
رفیق تنهاییاشن
شما کتاب دارید من هم تار مو دارم که بهترین دوستمه
یاری اندر کس نمی بینم یاران رو چه شد
دوستی کی سر آمد دوست داران را چه شد
البته شما که بهترین تجربیاتتون رو می کنید هنوز اولشه و به قول خودتون سلوک عارفانه
موفق باشید
نیشم تا بنا گوش باز شد و هر هر خندیدم!!
آره شاید خودمم!!
(قصد جسارت نداشتیم.)
مونارک جان خوش به حالت که دوستت کتابه. اصلا باهاش میونه خوبی ندارم. نمیتونم باهاش دوست بشم. ای خدا امسالم همین جور الکی داره میگذره و من هیچ کاری نکردم. برام دعا کن......
عزیزم مرسی که به من سر می زنید
نمی تونم توی بلاگتون نظر بدم قسمت کامنتتون واسه من غیر فعال میاد...