این جانب مونارک.
متولد یکی از روزهای خدا توی یکی از ماههای سال ۶۸.
دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاههای تهران و عاشق درس و دانشگاه...
غالبا هایپر اکتیو و چند روزی هر چند ماه یک بار منفعل!
اصولا در هر شرایطی کلیه ی سلول های خاکستری مغزم رو به کار می گیرم تا کارهای هیجانی انجام بدم...
از روزمرگی متنفرم و جز در شرایطی که منفعلم بهش دچار نمی شم...
از اینجا برای نوشتن فورانات مغزیم استفاده می کنم...
اول و آخرش اینکه خیلی مرسی که برای سیاهه های من وقت گذاشتید...
ادامه...
آرامش!!
فکر نمی کنم...
سلام. خوبین؟؟؟؟؟؟
بهم سر بزن!!!!!
ضرر نمی کنی!!!!!!!!!
سلام
چیزی از مکانیک نمی دونم...
شاید هیچی شایدم همه چیز :)
زمانی برای تفکر !
شاید...
شایدم واسه در رفتن از شنیدن نه ی احتمالی!
باید حرف یاکاری باشد تا امثال من حرکتی ازشان سر بزند و الا اصلا اهل حرف زدن نیستم.
پس خوبه که همیشه کار یا حرفی هست...
حس خوبی بهم دست می ده وقتی هر وقت میام می بینم آپ هستید...
بیشک از سکوت حسّ تهی بودن و از صبوری حسّ ترک خوردن.
پس چه دل دردیه؟
خوب حتما نوعی دلدرده!
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور....
...
بعضی حرفها رو نمیشه شنید
بعضی حرفها رو باید دید ..............
سکوت سرشار از ناگفته هاست!!!!!
منم کر واسه شنیدن این ناگفته ها...
و کور واسه دیدنشون
هر وقت فهمیدی از سکوت و صبوری نکردن چی نصیبش میشه، اونوقت اینم میفهمی
خوبی ؟
چه خبرا ؟
ببینم تو طرف منی یا اون؟
کلی باهات حرف دارم...
کریسمس مبارک
مبارک...
آرامش
شاید هم افسردگی
هعی...
سکوت آفریده ی هزاران درد است در وسعت بی انتهای نگفته ها
و تو بی انتهاترین فریادی که در سکوت من نشستی
فکر کنم کمکم دارم می فهمم چه خبره!