باز برگشتم!

پس از اینکه فهمیدیم بود و نبودمان متفاوت است بازگشتیم....  

راستش نه اینکه احساس کنم حرفی دارم صرف اینکه فکر کردم اگه ننویسم چی کار کنم؟ 

یه جورایی واسم شده عادت... 

عادت به اینکه هر چی تو هوا از مغزم گذشت رو ببندم به زنجیر و بکنمش توی این قوطی حلبی که از پنجره ی مانیتور شما به بیرون سرک بکشه و نظزاتتون منو دل خوش کنه به اینکه اینم یه جور راه ارتباطیه برای حرفهایی که نمی زنم یا دلیلی به گفتنشون نمی بینم.... 

خلاصه اینکه مغزم حسابی باد خورد این هوای پاییزی ناب بیشتر سر حالم آورد و همون نوشته ی قبلی خودم هم مضاف تحریکاتی شد که من که می دونم اگه اینجاننویسم یه جای دیگه شروع می کنم پس مثل یه بچه ی خوب برگرد و  همین جا بنویس وگرنه می شه مثل بلاگ های قبلی که تا جا می افتادم ول می کردم می رفتم یه جای دیگه... 

حداقل اینجا کسانی هستن که منو بشناسن 

اوایل تابستون مادربزرگ جون جونم برگشتن ایران بعد از کلی...که این بار بمونن... 

خونه ی قبلی رو نمی خواستن گفتن بزرگه...یه خونه بین خونه ی ما و خاله می خواستن که به هر دو نزدیک باشه.منطقه ای هم که ما هستیم تا حدودی بافت سنتی خودش رو نگه داشته اکثر خونه هاش ویلایی ان مجتمع های بزرگ...این شد که پیدا کردن خونه خیلی سخت بود... 

بعدش هم که جا دادن وسایل خونه ی به اون بزرگی توی یه خونه ی تقریبا ۱۶۰-۷۰ متری کار راحتی نبود... 

کل تابستون ما در گیر بودیم... 

 

قرار بود توی تابستون کلی درس بخونم...خوندم ولی نه کلی... 

دارم از علوم پایه می ترسم... 

نمی دونم چرا بعد از کنکور اینجوری شدم.. 

من حتی واسه کنکورش استرس نداشتم حالا حتی سر امتحانات پایان ترم هم استرس می گیرم... 

 

می پرسه چرا اینجوری شدی؟ 

- چه جوری؟ 

- لجباز یه دنده شیطون نا آروم 

- غیر قابل تحمل؟ 

- نه هنوز می شه تحملت کرد 

- مگه دست خودته؟بخوای نخوای مجبوری... 

 

هر وقت ویدیو taking back my love رو می بینم هوس پاره کردن گردنبند مروارید بهم دست می ده...نمی گن آخه یکی مثل من جنبه نداره این ویدیو ها چی چیه؟! 

 

من ۲۰ سالمه و هنوز.... 

 

نمی دونم چرا اینجوری شده عکس نشون نمی ده با چند سرور مختلف آپلود کردم فایده نداشت... 

 

 

الف. باز یادم رفت چه جوری می شه آهنگ گذاشت... 

حالا چی کار کنم؟حافظه در حد جلبک

نظرات 9 + ارسال نظر
زبل خان شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ http://puli.vov.ir/

برگشتتان مبارک..منم خیلی استرس گرفتم..البته درس نخوندم..

مرسی
منم که خوندم فایده ای نداشته...

یک دانشجوی پزشکی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ق.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

خانومی ممنون برگشتین.این سایت آپلود هست http://www.pcnet.ir
من با اون آپلود می کنم

من ممنونم که واستون مهم بود
مرسی بابت سایت
آدرس آپلود با این سایت رو هم گذاشتم بازم نشد ):

کورش-وفادار دلشکسته ی مرده شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ http://VafadareDelshekaste.Persianblog.IR

Welcome Back

thanks

..:: ی ک ت ا ::.. شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.1taaa.blogfa.com

خوبه که برگشتی :دی :*

مرسی (:

پزشک بارونی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:41 ب.ظ http://shortcut1989.blogfa.com

خونه ۱۶۰-۱۷۰ متری کوچیکه من آدم می شناسم تو ۴۰ متریش زندگی می کنه
خوب شد برگشتی
در بقیه موارد نظری ندارم

من نمی گم کوچیکه می گم به نسبت خونه ی قبلی مادربزرگ کوچیکه و مخصوصا برای جا دادن اون همه وسیله...
مرسی

مهرناز شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ http://beautifulsmile.blogsky.com

خوشحالم که اومدی.
دل خوشی من که همین وبلاگهاست.

عید مبارک.

مرسی دوست گلم
عید شما هم مبارک

امیر یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ب.ظ

ممنون بخاطر tacking back my love
خیلی فاز گرفتم ازش

خواهش می شود!
ویدیوشو ببین...
اونجا که گردنبند پاره می شه...
آخ باز دلم خواست

zaq دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ق.ظ http://zaq.blogsky.com

ما از بوسیدن چهار گوشه ی کیبوردتان خبر نداشتیم! (چه بهتر)
ولی...
دختر بشین درستو بخون! فک میکنی فقط تو بیست سال داری و هنوز...؟!!!

خیلی صادقانه معنی جمله ی اول رو متوجه نمی شم...
هعی! D:

سعید سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ

منم خوشحالم

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد