قاصدک

توی حیاط دانشگاه یه قاصدک نشست روی صورتم.گرفتمش تو دستم. 

- ولش کن.گناه داره 

-اول خبرشو بده بعد ولش می کنم 

زد بهم.اونجا رو: 

یکم اونورتر ن. یه قاصدک گرفته بود دستش و فوت می کرد.... 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ب.ظ http://sadeghi.blogsky.com

سلام
دوشت داشتی یه شر بژن
بای
(@;@)

حسن حساس سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ http://www.watersky.blogsky.com

دکی توور جان این یکی مطلب تراوش مغزی نباس باشه گویا تراوش عحصاس باشه!

!!!

مانیل(خانومی) سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.manil65.blogspot.com

منم هروقت یه قاصدک میبینم همین کارو میکنم. یعنی اول میگیرمش... بعد از چند لحظه فوتش میکنم

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ

ققاصدک هان چه خبر آوردی!!

فکر کنم خبرش واسه من نبود
چیزی نگفت...

بهزاد سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ http://dsbehzad.blogfa.com

خب چه خبر؟!
منم هروقت قاصدک یبینم احساسات نوستاژیکم برانگیخته میشه بعدشم دیگه مهم نیست که یه عالمه آدم اونجا زل زده باشن به من که دارم با قاصدک حرف میزنم و فوووتش میکنم:)

نمی دونم!
چیزی نگفت...

مهرناز پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ http://beautifulsmile.blogsky.com

عجب...
چه حسن تصادفی!

بلی بلی!

سعید جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ب.ظ

قاصدک! هان ولی...آخر......ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟

با توام آی! کجا رفتی؟ آی......!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
قاصدک!
ابر های همه عالم شب و روز در دلم میگریند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد