این جانب مونارک.
متولد یکی از روزهای خدا توی یکی از ماههای سال ۶۸.
دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاههای تهران و عاشق درس و دانشگاه...
غالبا هایپر اکتیو و چند روزی هر چند ماه یک بار منفعل!
اصولا در هر شرایطی کلیه ی سلول های خاکستری مغزم رو به کار می گیرم تا کارهای هیجانی انجام بدم...
از روزمرگی متنفرم و جز در شرایطی که منفعلم بهش دچار نمی شم...
از اینجا برای نوشتن فورانات مغزیم استفاده می کنم...
اول و آخرش اینکه خیلی مرسی که برای سیاهه های من وقت گذاشتید...
ادامه...
ای بابا- من که با همون دایناسورها منقرض شدم رفت :)
دور از جون
اما هنوز هستید
جناب آقای دایناسور بازمانده!
این چه حرفیه!!!!!
مونارکو انقراض؟!
نه جور در نمی اد!!
حالا منو بگی باز یه چیزی!!
چه بسا شاید....
مونارک ها هم منقرض می شوند!
میخواهی دوباره به دنیا بیای ... به شرطی که دوباره همون تجربه هارو تکرار نکنی
آماده ای ؟
نه من راضیم از اون چیزی که بهم گذشته
می خوام همین جوری ادامه بدم
اگه راضی هستی پس حس انقراضت چیه ؟
خودتو لوس میکنی ؟
انقراض دایناسورها به این معنی بود که از شرایطشون راضی نبودن؟
شاید بودن و اتفاقی افتاد که کاری به رضایت یا عدم رضایت اونا نداشت
اگه تو برای تو غریبه ... برای من قریبه...
احساس غریبی بود