D:

من با تو خوشم تو خوشی با دل من 

از دست منو تو غصه ها خسته می شن   

 

 

اندر احوالات مونارک

سلام. 

اینجانب در سدد رفع ابهامات بر اومدم و برای اینکه بگم حالم کاملا خوبه و اون پست ناشی از یورش ناگهانی احساساتی بود که باید تخلیه می شد مجبور به آپ می باشم. 

و اما در روزهایی که گذشت... 

بعید می دونم توشنسته باشم توی این تقریبا ۳ سالی که توی این بلاگ هستم خودمو نگه داشته باشم و نگفته باشم چقدر از ایام عید بدم میاد... 

کلا با نیمه ی اول سال میونه ی خوبی ندارم....اول از همه به خوابهای بهاری دچار می شم... 

همش یه جور خواب آلودی هستم یه چیزی تو مایه های خرس خوش خواب خرسهای مهربون و اینا... 

ولی دانشگاه رفتنش خیلی خوبه...نه وقفه ای نه تعطیلیطولانی مدتی... 

خوبه... 

مورد دیگه اینکه من کلا با گرما خیلی میونه ی خوبی ندارم... 

به شدت مثل جانداران خونسردم...دمای بدنم کم و زیاد می شه... 

توی تابستون حدود نیم درجه زیاد می شه تو زمستون نیم درجه کم می شه... 

کلا باید معتدل باشم... 

دیگه .....خیلی چیزا... 

و اما عید...از بس طولانیه آدمو دق می ده...دانشگاه می خوام 

اما در این عید بسیار مشعوف بودم... 

با وجود اینکه ماهیتش رو دوست ندارم اما خیلی خوش گذشت...یادم نمی یاد حتی ۱ روز توی خونه مونده باشم... 

عیدهای تهران رو دوست دارم...همه جا خلوت...هر جا اراده کنی می شه رفت... 

خلاصه اینکه نسل سوم فامیل جمع شده بودیم ارازل وار هر شب یه جا تا دیر وقت... 

شبها هم هر شب خونه ی یکی تا صبح فیلم می دیدم 

صبح لالا...عصر هم که باز پروژه ی گردش شروع می شد... 

خیلی خوب بود اما زندگی بدون درس فاجعه است.... 

۱ عدد مراسم نامزدی هم قبل از عید رفتم که خوب معلومه دیگه چه خبر بود 

۱عدد خواستگار رو رد کردم 

و اما 

علاوه بر همه ی اینها مدتی کلا با نت و موبایل قطع ارتباط کرده بودم وفقط مکالمات فیس تو فیس رو می پذیرفتم... 

وقتی می خوام تصمیم مهمی بگیرم تارک دنیا می شم... 

آخرین بارش موقع انتخاب رشته بود...همه می گفتن داروسازی هم بزن و محل انتخابش رو جایی می گفتن که خطرناک بود... 

یعنی ممکن بود به جای پزشکی زیریش دارو رو بگیره و اینا  

۳ روز من تو اتاق بودم.فقط واسه رفع نیازهای فیزیولوژیک بیرون میومدم.به شدت مشغول فکر کردن و تصمیم گیری بودم... 

خوشبختانه این حالتم رو بابا مامان خیلی خوب می دونن به هیچ وجه خللی توش ایجاد نمی کنن... 

بعد از ۳ روز به شکل اورکا! اورکا! اومدم بیرونه که دارو انتخاب نمی کنم 

 اما چون توی عید امکانات تارک دنیا شدن نبود این قضیه یکم کش دار شد و من تصمیم گیریم طول کشید برای همین ۱ هفته ای کلا خبری از نت و موبایل نبود... 

 

فردا هم که ۱۳ به دره و مردم می رن که ۱۳هشون رو به در کنن... 

فکر کنم ما بمونیم تو خونه 

من یکی که خیلی خسته ام...با این مدت کم خوابی و بیرون بودن بدم نمیاد فردا حسابی بخوابم که دوباره با شروع درسا خبری از خواب نیست... 

 

خلاصه اینکه در این ایام عید کسالت بار به شدت بر ما خوش گذشت... 

 

پ.ن: با ۱۲ روز تاخیر سال نو مبارک  

پ.ن:جواب کامنتها رو دارم کم کم می دم...هم تلنبار شدن هم اینکه چون باید به بلاگ ها هم سر بزنم یکم طول می کشه... 

بازم ببخشید  

 

پ.ن:وای باورم نمی شه...یعنی پس فردا می ریم دانشگاه؟

pain

زندگی بدون تو چقدر سخته 

دوبار خندیدن به همون اتفاقات همیشگی ....همون کارهای روزمره... 

اما دیگه هیچ کدوم لذت قبل رو ندارن... 

صرفا کارهایی هستن که باید انجام بشن... 

و گاهی صدای تو تو گوشم می پیچه که با چه لحنی یه حرف ساده رو زده بودی... 

و چیزی سمت چپ وجودم آتیش می گیره...داغ می شه... می سوزه... 

شاید اگر می دونستی متحمل چه دردی هستم دیگه از دستم عصبانی نبودی 

شاید دیگه فکر نمی کردی می خواستم تلافی کنم... 

شاید... 

 

freedom

به همین آسونی 

مثل افتادن برگ....  

 

 

حالا دیگه آزادم.... 

رها از هر احساس....

دور و تسلسل

حتی نمی دونم باید حمایتش کنم یا ترکش کنم؟ 

نمی خوام دوباره تکرار بشه... 

به اندازه ی زمانی که منطقی شدنم زمان می خواد بهم وقت بده.... 

فعلا نمی خوام باهات صحبت کنم

لالا

به لطف خدا ما خوبیم. 

علوم پایه هم تا عدم اطلاع از نمره ی نفر اول خیلی نظری نداریم.مجموعا بد نبود. 

فعلا بسیار خسته ایم و همش می خوابیم.وقت آزاد زیاد داریم اما خواب در رده ای پایین تر از اظهار وجود قرار دارد. 

هر وقت دلمان خواست کمتر بخوابیم آپ می کنیم. 

فعلا حسش نیست...  

می رویم لالا 

شب به خیر

hope

می خوای باهام چی کار کنی؟ 

می دونی که چقدر بی دفاعم.... 

 

روزی ۵شنبه نام

سلام. 

فقط اومدم بگم هفته ی دیگه در چنین روز ۵شنبه نامی اگه خدا بخواد واسه همیشه از علوم پایه راحت می شم. 

 

تو دعاهاتون منو فراموش نکنید.خیلی محتاجم 

 

پ.ن:خدایا تو که تا اینجا همه رو پاس کردی.این دفعه هم خودت کمکم کن....

دهه ی علوم پایه

سلام.

تا 13 اسفند نمیام اینجا.

دارم می رم تو دهه ی امتحان.برام دعا کنید هیچ وقت انقدر بی سواد نبودم

پ.ن:این روزها عجیب جال خوبی دارم

درک

هیچ وقت فکر نمی کردم این رو برای کسی تعریف کنم 

شب تلخی بود 

با این وجود چیزی که سالها روی دلم سنگینی می کرد برداشته شد 

خوشحالم