امتداد این جاده های مسموم

عصر یک سه شنبه ی دلگیر دیگه...تنهای تنهای توی این خونه که دیوار هاش دارن به هم نزدیک و نزدیک تر می شن...حتی صدای پای همسایه ای آرامش پله ها رو به هم نمی زنه... 

بدون اینکه بدونم می خوام چی کار کنم لباس می پوشم و می رم بیرون... 

امتداد این جاده های مسموم رو طی می کنم... 

متلک های پشت سر هم... 

بوقهای دیوانه ی ماشین های روانی... 

و ماشینی که پا به پای من جاده رو قدم می زنه... 

چند لحظه نگاش می کنم:ببخشید خانوم منظوری نداشتم و می ره...با اون سرعت جنون آورش می ره تا پشت ترافیک یکی از این جاده های بی هدف منتظر بمونه... 

- گل می خری؟تور و خدا 

یک بسته رز ازش می خرم و دوباره امتداد جاده رو می گیرم و ارادم رو می سپارم به قدمهای بی هدف و وسوسه ی خیابونا... 

از یک کافی شاپ سر در میارم...روی یکی از صندلی های رو به خیابون می شینم و خیره می شم به عبور عابر های مسکوت... 

ـ چی میل دارید؟ 

- اسپرسو لطفا 

دفترچه ام رو در میارم و به خلاصه ی منگ نوشته های ذهنم خیره می شم و با تلخی اسپرسو آروم 

پسری آشفته وارد می شه...روی صندلی میز کناری می شینه...عرق سردی کرده و بی تابه...و با خودش چیزهایی زمزمه می کنه... 

تو میای جلوی چشمم که هر روز تنهاییات رو توی کافی شاپ با یه قهوه ی تلخ قورت می دی و افکارت رو پایین می فرستی...  

از لابه لای حرفهای پسر به گوش می رسه:خدا کنه بیاد...خدا کنه...

گارسون رو صدا می کنم.پولی بهش می دم و می گم این گلها رو بعد از رفتن من ببر برای میز کناری و نگو کی داده... 

از کافی شاپ بیرون میام و دوباره خودم رو می سپارم به ذهن این جاده های غریب... 

 

پ.ن:لطفا نوشته های این بلاگ رو مربوط به اون نکنید...اکثرا مجهول نوشته هام کسانی جز اون هستن

نظرات 8 + ارسال نظر
فرزاد چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
۱.اقای صالح علا نه شاعر کوچه بازاری نیستند بلکم!!خیلی هم فهمیده و از بزرگان این کارند که الان هم مجری برنامه ۲ قدم مانده به صبح هستند که حتما ببینید چون لذت می برید کل تلویزیون یه برنامه درست داشته باشه اونه (هر شب ساعت یازده)

راستی دیگه دارم شک می کنم این وبلاگه مونارکه یا صادق هدایت و کافکا
من این جور نوشتن هاتون رو خیلی دوست دارم یعنی دیوونه ی این جور نوشتن هام
ولی برا خودتون دیگه دارم نگران میشم!!!!
(کسی نیست به من بگه به تو چه)

پ.ن؛اصولا آدم های عجیب(نویسنده ها) یه کسی رو تو ذهنشون دارن که بهشون میگه چی کار کن حالا شما رو نمی دونم

دیگه بقیه شو نمی تونم بگم

موفق باشید

zaq چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:53 ب.ظ http://zaq.blogsky.com

هوا خوب بود؟

ناجی چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ http://donyayeeshghoasheghi.blogfa.com

سلام ازدست ماناراحتی؟چراسرنمیزنی من اولین دوستان وبلاگم راهیچ وقت فراموش نمی کنم.دلم واست تنگ شده بیاپیشم کمپوت زیادگذاشتم.راستی تمام آپاتوخواندم عالی بود.بای
پاسخ:

فرزاد پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
می دونم
ولی دست بر قضا این شعر اینجوری به زبان عامیانه بود وگرنه بقیه اش زبان رسمیه
در ضمن من قالب عوض نکردم

موفق باشید

سید جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ب.ظ

چه جالب و قشنگ که دسته گل و دادی به....

امیر یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ق.ظ

خوبی ؟......................

ناجی دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ق.ظ http://donyayeeshghoasheghi.blogfa.com

سلام:چه زیباست این آپتون دوبارخوندمش.راستی من آپم

ناجی دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 ق.ظ http://donyayeeshghoasheghi.blogfa.com

مونارک لینکی شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد