یادم میاد کوچیک که بودم بابا همیشه این ترانه رو می خوندن...عاشق این ترانه بودم.بعدش می رفتم تو اتاق گریه می کردم...
تا یه روز مامان فهمیدن و دیگه بابا اونو نخوندن
اگه درست یادم مونده باشه شاعرش یکی از سران ارتشی بوده.شبی که می خواستن اعدامش کنن این شعر رو برای دخترش گفته...
خواننده ی اصلیش گلنراقی هستش.
پ.ن:بحث بود که علوم پایه رو بزارن ۶ اسفند.موافقت نشد.همون ۱۳ اسفند هستش
سلام دوست خوب وبلاگت بسیار عالیه اگه بتونی مطالب را زیاد کنی خوبترم میشه
مرسی
اما منظورتونو از زیاد کردن مطالب متوجه نشدم
چه داستان جالبی داره این ترانه!
هعی!
الــــــــهـــــــــــــی! مونارک جون دل نازک:*
خدارو شکر!......اصل خوندن همون چند روز آخره;)
موفق باشی گلم
مربوط به دوران طفولیت بود
مرسی همچنین
خوب حداقل خیالت راحت شد.
راستی چر گریه میکردی؟
متاثر می شدم
طفل صغیری بیش نبودم
فکر می کردم فقط همون طرف اعدام شده!
آهان! من فکر کردم بعدا که دیگه طفل صغیر نبودی داستان این ترانه رو فهمیدی!
واقعا حق داشتی گریه کنی!
بلی بلی
مجازات کسی که نمی تونه احساساتشو کنترل کنه محرومیت از شنیدن این ترانه بود و تو هم به اشد مجازات محکوم شدی ان هم از طرف مادر!!
کودکی بیش نبودم