گذرگاه

پل گذرگاه عابرهای پیاده ای است که هر یک به دلیل من گذرند
من از پل تو برای عبور از خود می گذرم...

زندگی

گاه می اندیشم لبخند های من طلسم ساده ی یک بهت نیست...

و گریه هایم توهم بی ریای یک غم...

زندگی خواب شبانه ی دخترک ۱۴ ساله ای نیست که هر شب روزهای بی کسی اش را به نظاره می نشیند...

زندگی شاید همین باشد:تردید میان دو چرای ما...

عجب صبری خدا دارد

خدایا خسته شدم.می شنوی؟

بیشتر از اون سکوت تو عذابم می ده...

بدون شرح

به ساپرت عاطفی نیاز دارم!

 

id

به دلایلی عرض می کنم id این جانب moonark_mc می باشد(نقطه!)

پایان ترم

خدا جون امتحانات نزدیکه...این ترم هم مثل ترم پیش خودت زحمتش رو بکش...

خدا: اصلا می خوای مدرک پزشکیتو من بگیرم؟

پ.ن: این عکس حس خوبی بهم می ده...

کسی چه می دونه؟شاید...

تو اونقدر خوبی که بدی هام رو نمی بینی

اونقدر بدی که خوبی هام رو نمی بینی

اصلا تو کوری

اونقدر دوری که صدام رو نمی شنوی

بیا نزدیک

شاید کر هم باشی...

خدایا به دادم نرسی بریدم!

دریاب

هیچی بوی کاغد کاهی نمی شه!

امروز یک سی دی خریدم.آقاهه می گفت ۱۱۰۰ تا کتاب توش هست...حساب کردم حتی اگه ۱ کتاب به درد بخور هم توش باشه کافیه...

ولی گویا واقعا ۱۱۰۰ تا کتاب توش هست!کلی حالا خوشحالم...

کمتر چیزی می تونه اینقدر بی نظیر باشه...

چندتا از کتاب هایی که خیلی وقت بود دنبالشون می گشتم پیدا کردم.

ولی با همه ی این حرفها کتاب یه چیز دیگه است...کتابی که بگیری توی دستت و ورق بزنی بوی کاغد و جوهر...اگه کتاب قدیمی هم باشه که دیگه چه بهتر...

عبور

آسمان حال عجیبی دارد...

و من خوشبختی ممتد را از پشت پنجره به نظاره ایستادهام...