دیشب رفتم خونه ی خالم مثلا ویکندم رو اونجا بگذرونم...یکی از جزوه هام رو فاموش کردم ببرم...الان برگشتم خونه مثلا جزوه ببرم دارم آپ می کنم!

دیشب ساعت ۳ از خواب بیدار شدم هر کاری می کردم دیگه خوابم نمی برد...گفتم بی کارم چی کار کنم؟ناگاه فکر خبیثی اندر من شعله برافروخت که پاشو برو سویینی تات ببین...

تنهایی که نمی شه فیلم دید...دختر خالم رو بیدار کردم...بماند که چقدر نفرینم کرد...نشستیم فیلم دیدیم...

آ. عالیه...وسط فیلم فشارش افتاد!حالش بد شده بود...خلاصه مجبور شدیم در تاریکی نیمه شب پزشکی هم بفرماییم!

توصیه: فیلم رو نبینید...واقعا به نظرم دیدنش وقت تلف کردن بود...اولا نه ترسناکه نه چندش آور...فقط از مردم پیراشکی درست می کنن...

دوما فیلم هیچ احساسی بهت نمی ده...نه خوشحال می شی...نه ناراحت...نه مرگ کسی دلتو خنک می کنه...نه از مردنش متاسف می شی...

عملا هیچی...اما چیزی که جلب توجه می کرد متن فیلم بود که بیشتر به شکل شعر و آواز بود...ولی بگم بازم نمی ارزه وقت بزارید واسه ی شعراش ببینیدش!

نمی دونم شاید بشه یه جور دیگه هم بهش نگاه کرد...یک نمونه از فیلمهای کلاسیک!اینجوری به نظر بهتر یا حتی قشنگ میاد...

چند روز پیش از آموزشگاه رانندگی تماس گرفتن که فلان فرم رو بیا پر کن...خانومی رو دیدم که با ما میومد کلاس...

حدودا ۶۰ سالشون بود...همیشه سر کلاس می خوابیدن و صدای خر و پفشون میومد...دفعه ای که من آیین نامه دادم قبول نشدن...حالا فکر کنید تو این مدت من شهرم رو هم گذروندم گواهی نامه هم گرفتم ...ایشون برای بار هفتم اومده بودن آزمون آیین نامه بدن!

این هفته ها عجیب زود می گذرن...تا به خودم میام باز ۵ شنبه جمعه است...دیگه خیلی از تعطیلات خوشم نمیاد...اون حس خنک همیشگی رو نداره...چون نمی فهمم هفتم چه جوری می گذره...دلم می خواد برم دانشگاه...حتی روزهای تعطیل تا دیر وقت...واقعا عاشق دانشگاه شدم...

پ.ن: من و ن. تصمیم گرفتیم تمام حرفهایی رو که اون زده فراموش کنیم تا دوباره بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد