کم پیدا و شاید نا پیدا می شویم(نقطه!)

میان رفتن و ماندن درنگ می کشیم...

بگو سلام گوییم یا خداحافظ؟

 

سلام سلام سلام...

خوبید؟خوش می گذره؟جای شما خالی..به من که خیلی...

اونقدر که شعورم ته کشیده و حتی جنبه ی هم دردیم رو هم از دست دادم...

داشتیم با بچه ها صحبت می کردیم...گفت زندگی کلا خیلی سخته مگه نه؟منم گفتم نه!

امروز توی دستشویی دانشگاه (حیف که وصف اونجا رو نمی شه کرد خانوما خودشون می دونن چه خبره...)یکی از بچه ها با جیغ اومد بیرون...

اتاقکهای دستشویی پنجره دارن...ایشون حواسش نبوده پنجره باز بوده...یه کلاغ اومده تو...دتشویی از خنده رفته بود رو هوا...بعد من اون وسط ایستاده بودم با کلاغه دعا می کردم...دقیقا متوجه نشدم بچه ها دارن به من می خندن یا به کلاغی که اومده تو...

خلاصه گیس و گیس کشی ما بود و آقا کلاغه...البته گیس نداشت...داشتم سعی می کردم یکی از پرهای دمش رو بکنم اونم هی دور خودش می چرخید و می گفت : قـــــــــــــــــــــار!

همان طور که مستحضر می باشید امتحانات بسیار نزدیک است...تو رو خدا منو هم تو دعاهاتون فراموش نکنید...نمی دونم چی شد یهو باد خورد به کلم اینقدر بی خیال شدم...نکنه ترم اول مشروط بشم

اندر وصف زیاد شدن خوابم روی ترازو جلوس نموده(البته به شکل ایستاده!)وزن خود را گماشتیم...آه از نهاد بر آورده که وای.....همینه اینقدر می خوابی دختر...چاق شدی...به خانواده دلیل را اطلاع داده جمعی بر ما خندیدندی و فسوس کردندی...که تو هنوز باید کلی اضافه کنی تا نرمال بشی...

ولی من که می دونم که...برای همین ۲ کیلوهه!من قد خمره هم بشم برام مهم نیست ولی اگه قرار باشه خوابم زیاد بشه نمی شه که....

یکی از بزرگان عزیز فامیل فرمودند عاقت می کنم اگه لاغر بشی!

 

اگر بار گران بودیم رفتیم...

اگر نامهربان بودیم به شما چه؟به خودم مربوطه!

بله دیگه...دارم می رم همون دختر درس خون قبلی بشم...

گاهی احساس می کنم دچار چند گانگی شخصیتم ....صد دفعه خداحافظی می کنم باز پام نرفته سرم بر می گرده...

ولی این بار دیگه جدیهبعد از پایان ترم هم می خوام برم مسافرت و دوی از تکلونوژی...

بازم می گم تو دعاهاتون منو فراموش نکنید...

 

(ربطی به امتحانات نداره):

خدایا من اگر بد کردم تو بنده بسیار داری...

تو با من نسازی من چه کنم؟

Time out!

چقدر ساده...چقدر تکرار سادست....

به قول دکتر شریعتی: احساس تکرار را دوست دارد...

تو تکرار می شی...بی تفاوت...بی اعتنا...غریب...

مثل حس تکرار یه ب....

ولش کن....داری تو هر نفس تکرار می شی و بی روح روی تخت دراز کشیدی و بوی مطبوع...

آره هنوزم بوی سیگار میاد و بارونی خیس تو و...

کسی چه می دونه....شاید یه روز.....

من که دیگه گذشتم...

من فراموش کردم و فراموشی من رو....

اونو بذار کنار...امشب خیلی حرف دارم...

می دونی غریبه....خیلی نزدیکی...باز نمی دونم داری چه گندی می زنی....

منم خر شدم...خوب اختلافش اینه که این بار تو قرار نیست بفهمی....

من هستم تو هستی و هیچ کدوممون نیستیم...

می دونی غریبه یاد گرفتم بزرگ شم....اما فقط یاد گرفتم...

می دونم می فهمی چی می گم...

اما نیستی....کجایی؟...

بازم خیره شدم به این صفحه ی سفید...

ولی این بار...

اه...من بوی این سیگار لعنتی رو احساس می کنم...

می شه این قایم موشک بازی رو تمام کنی؟

من گرگم به هوا رو بیشتر دوست دارم... Torch 





کلاس عتیقه های قرن!

کی؟من؟کی؟

- موجودی رو می شناسید که بتونه ۱۳ ساعت ممتدا بخوابه؟احتمالا از قوم و خویش های بنده تشریف داره!

و اما اندر وصف کلاس ما:

- ن. وارد کلاس شد بلوز اسپرت خیلی قشنگی تنش بود.گفتم عزیـــــــــــــــــــــــــــــــزم! گفت: مرسی

(خدایا اعتماد به نفس ای پسرا داره منو خفه می کنه! اولین بارش نیست که...همه چیزو به خودش می گیره!)

- س. شیرینی تعارف می کرد.گفتم تولدتون مبارک...گفت: ازدواج کردم!( می شه بگید کی با پسر ۱۸ ساله ازدواج می کنه؟)

- رفته بودیم سالن تشریح... هوس کردم بدون دستکش دست بزنم به این جسد خود و مادر مرده...هر چی هم دنبال پنس گشتم نبود.تیغ رو برداشتم که یکی از رگهاش رو بیارم بالا مثلا با کلی احتیاط که پاره نشه...یهو مریم جیغ کشید هنوز خون داره!منم از همه جا بی خبر داشتم بحث می کردم که جسد صد سال مرده خونش کجا بود که خانم ضعف کرد و نشست.رفتم براش آب قند بیارم که استاد اومدن و گفتن: دستت چی شده؟

من شاهکارم.دستم رو برید بودم جیغای مریم فرصت اینکه بفهمم رو نداده بود.منم قضیه رو برای استاد گفتم.....

چشمتون روز بد نبینهتو عمرشون فکر کنم سر کسی اینقدر داد نزده بودن...گفتن همین که از این واحد نمی ندازمت خیلیه....

متاسفم اما استاد من بی تقصیرم پیش اومد

اما بعدش گفتن: ولی تو پزشک خوبی می شی...

- ماشین کنترل دار برده بودم دانشگاه.سر کلاس از زیر پای بچه ها ردش می کردم.عجیب بود که استاد متوجه نمی شدن!کافی بود بفهمن کل کلاس بیچاره می شد....

حواسم نبود یهو رفت زیر پای استاد الهه یهو داد زد استاد!

استاد هم با ترس و وحشت یهو گفتن : بله!

در این هنگام بود که طی معجزه ای الهی ماشین رو برگردوندیم ...الهه هم که دید به خیر گذشت گفت: می شه اینجا رو یه بار دیگه توزیح بدید؟کلاس از خنده منفجر شد...

 

- شما شکلکی می بینید؟

تولد...

برای روز میلاد تن من

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو

به فکر هدیه ای ارزنده هستی


منو با خود ببر تا اوج خواستن

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلای سرخ و آبی

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزش های ایثار محبت

به پایم اشک خوشحالی بباری

بزار از داغی دستهای تنها

بگیره حرم گرما بستر من

بزار با تو بسوزه جسم خستم

ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده بودن

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت

اگه خواستی بیایی دیدن من

 

پ.ن : بی دلیل نیست...

 

و اما....

امروز حال و هوای جمعه ها رو دارم.

مدتی می خوام نیست بشم.راستش بلاگ واقعا داره حوصلم رو سر می بره!

اف و میل رو جواب می دم

پ.ن : پ. دگردیسی تو ناقص بوده...

پ.ن : جدی نگیرید

پ.ن : هوس کردم با آدمهای جدید آشنا بشم.بهتره بگم احتیاج دارم!

پ.ن: حس جالبی نیست...حال و هوای همیشگی داره...

 

پس از چندی حال ما از اندرون قوطی دست دراز کرده که سکسک کند مچش را گرفتیم و گفتیم:اگه جرات داری حالا برو تو!

شده تا حالا رشته ی بین خودتونو یکی رو پاره کنید؟

اره برداشتم و دارم طناب کلفتی رو می برم.

اونم به روم نمیاره.نمی دونم ازم نا امید شده یا می خواد ببینه آخرش چی می شه و می خوام چی کار کنم...

پ.ن: جدی جدی هنگ کردم...

دوستت دارم

امروز دوستم بدار

شاید دیگر فردایی نباشد....

 

پ.ن:روی ۵۰۰ تومانی که راننده تاکسی بهم داد نوشته بود.

می شه لطفا در راه رضای خدا یکی به من بگه با این فیلیتر مخابرات از کجا می شه ترانه و آهنگ لود کرد؟

هر چی سایت می شناختم فیلیتر شدن.این دیگه عالیه!

باز من با عکس گذاشتن به مشکل بر خوردم.

فعلا به اینجا سری بزنید....

سلام.

دیروز به شکل بسیار ناگهانی و طی یک عملیات انتحاری خرمگسی به اندازه ی فندوق از نوع سیاه با چشمان سبز یشمی دل از من ربوده وارد اتاق شد!حالا منو می گی از خر مگس و صدای ویز ویز بالاش حالم به هم می خوره.

عاشق و شیدا مسیر پروازش رو تعقیب می کردم در همین حین کاشف به عمل اومد که این جناب قصد نشستن نداره مگر اینکه خدایی نکرده خسته بشه.منم تک تک سلول های مغزم رو به کار گرفته بودم تا درسی رو که دارم می خونم بفهمم بعد این آقا هی جلوی چشمای من رژه می رفت.جالب این بود که در ارتفاعات متفاوتی پرواز می کرد!

هر چی منتظر شدم خسته بشه نشد که نشد.منم در اتاق + در کلیه کمدها رو باز کردم.خر مگس قصه ی ما به سرعت به درون کمد تشریف برده و روح منو شاد کرد.منم در رو محکم بستم روش

تا یه مدت خبری ازش نبود ولی بی شخصیت نمی دونم از کجا اومد بیرون

افتادم دنبالش و ملتی رو بسیج کردم که یا جای من اینجاست یا جای اون.و خر مگس هر هر خندید که متوهم شدی ها! معلومه جای منه...

در حال نیشخند بود که با پشه کش زدم تو سرش

کمی گیج و منگ از اتاق رفت بیرون.مشعوف در اتاق رو بستم و ناگاه دیدم عجب!!! این که تو اتاقه...

فی الجمله اینکه ۱ ساعتی با هم کلنجار رفتیم تا خسته شد و نشست روی شوفاژ و فکر کنم دست و پاش سوخت و برای همیشه متواری شد...

 

- چند روزه حالم خودش با خودش رفته تو قوطی!گه گاه میاد دالی دالی می کنه دوباره می ره تو....معلوم نیست چم شده...