پشه!

خدایا چی می شد پشه ها رو بدون نیش خلق می کردی؟ 

 

البته به حال پشه های خونه ی ما فرق نداشت.... 

نه با پشه کش می میرن نه با حشره کش... 

تازه به جای نیش زدن گاز می گیرن.... 

 

هیج کس فرشته رو نمی خواد... 

هفته ی گل و بلبل!

این روزا توی دانشگاه اتفاقات زیادی افتاد که چندان هم خوشایند نبودن... 

توی این دو سال از آشنایی تا دوستی رابطه هامون بالا و پایین زیادی داشتن ولی هیچ وقت وسعت بحثمون اینقدر زیاد نبود... 

اکیپمون ۱۰۰ تیکه شده و همه هم حق به جانبن... 

خیلی منصفانه بخوام بگم تقصیر پسرها بود و یکی از گروههای دخترها که معلوم نشد چه جوری توی ماها بر خوردن... 

حدود ۲۰ نفر از جمعیت کلاسیم... 

فکر کنید توی کلاسی که ۲۰ نفرش راه برن و به هم تیکه بندازن چه وضعی پیش میاد... 

چندتا از پسرهامون پیش قدم شدن برای رفع کدورت اما باز هم اوضاع خیلی خوب پیش نمی ره... 

 

با اعلام یکی از نمره های میان ترم و افتضاح شدن نمره ی من و حرف یکی از آقایون محترم! باز از دستش عصبانی شدم... 

اصلا نمرهه! واسم مهم نبود به دلایل زیادی و یکیش این بود که نتونسته بودم درس بخونم به علت سرماخوردگی شدید و چندتا دلیل دیگه... 

اما برخوردهای قبلی و تیکه انداختن ایشون! عصبانیم کرد اما در کمال خونسردی جواب دادم و به روی مبارک نیوردم... 

 

اما یه سوال: دوستان هم رشته و هم حوالی رشته شما واسه علوم پایه از روی چی خوندید؟ 

 

توی این مدت ۲ بار رفتم نمایشگاه کتاب... 

امسال فاجعه بود...همه ی انتشارات قاطی بودن... 

۱ پزشکی بود ۴ تا مهندسی ۴۰ تا علوم انسانی...خیلی خسته کننده بود گشتن دنبال ناشرها... 

ناشران عمومیش هم چندان کتاب های جالبی نداشتن... 

 

 

مسافرت آخر هفتم هم بنا به دلایل درسی کنسل شد... 

 

 

اما مجموعا خیلی سرحالم...یا پوست کلفت شدم...یا یاد گرفتم چه جوری در هر حالتی لذت ببرم ...یا اینا مسائل مهمی نبودن... 

یا خیلی احتمالات خوب دیگه...

حیف!

کاش می دونستی همش به خاطر خودته... 

کاش می تونستم بهت بگم...اما... 

منکر این نمی شم که ازت خوشم میاد... 

ولی تو... 

خیلی زود جلو رفتی..آخه واسه چی؟ 

اگه دوستم نداشتی می ذاشتم رابطم باهات بیشتر بشه... 

ولی تو... 

حیف!

ما و قرصهای چیز!

می خواستیم اگر پرسیده شد قرص از برای کیست  بگوییم واسهی مادربزرگمان!

اما آقای چیز آنقدر خوش برخورد و مهربان بودند که ما اغفال گشته گفتیم برای خودمان  

۱۰ یا ۲۰؟ 

۲۰

فرمودند زیاد از این ها نخور خوب نیست 

گفتیم دفعه ی اولمان است 

بنده ی خدا ۴ شاخ اندر روی سرشان رویید که تو نخورده اینگونه هستی چه مرگت می باشد از اینها می خواهی؟ 

فرمودیم درسها نمی گذارند... 

بحث درس با آقای دکتر باز شد...تازه فارغ التحصیل شده بودند... 

بحث به نمایشگاه کتاب و کتب پزشکی امسال هم کشیده شد... 

و نسخه پیچشان که در روزهای اول کاری خود به سر می برد شد سبب خیر و کماکان دنبال این قرص های بخت برگشته می گشت که ما بگیریم و بخوریم و بیشتر درس بخوانیم... 

لنگی کار ایشان شد سبب خیر برای آشنایی ما و آقای دکتر... 

از این آشنایی فرخونده تا مدتی مشعوف می باشیم... 

و باز به خودمان مشکوک در مانیا می شویم غافل از آنکه برای شیفت شادمانیمان همیشه گرچه بهانه هایی خیلی ساده ولی دلیل داشتیم .... 

 

پ.ن:از گفتن نام قرص معذور می باشیم... 

 شاید خریدید خوردید! 

 

پ.ن:عوارض ندارد 

اعتیاد آور نمی باشد 

 فقط ما از اینی که هستیم لاغر تر می شویم...

تزکیه

دارم به خاطرش اخلاقای بدم رو پیدا و ترک می کنم... 

در واقع به خاطر خودم برای رسیدن بهش!

بریدن!

یه وقتایی می رسه که واقعا دلت می خواد بگی بریدم... 

سختیش اونجاست که وقتی به خودت نگاه می کنی می بینی هنوز نبریدی!

بی انصاف...

چشمات واسه گناه نکرده مجازاتم می کنن... 

سر جنگ داری... 

بی انصاف من که از اولش گفتم آشتی...

گایتون

چای... 

شیر... 

کمی عسل... 

در یک لیوان 

با سر انگشت تدبیر هم می زنیم... 

و درس می خوانیم  

برای مشعوف شدن روحمان 

و به سلامتی گایتون می نوشیم... 

 

پ.ن:بالاخره بلاگم از سکوت مطلق در اومد!  

زحمتش به شکل تام با امیر بود....  

مرسی خیلی

سیانوز

وقتی demand بیشتر از supply باشه....