سیاحت نور

پیشنهاد می کنم دو کتاب سیاحت غرب از آقا نجفی قوچانی و در آغوش نور از بتی جین ایدی رو بخونید و حتما اول سیاحت غرب رو بخونید 

توی نگرش آدم به زندگی تاثیر می زاره... 

و اون وقت حق انتخاب با شماست... 

 

دلیل من برای تقدم و تاخر کتاب ها بیشتر قبول داشتن یکیشون نیست فقط به خاطر سبک نوشته و حالتهاییه که طی اون به آدم دست می ده بعید می دونم بعد از خوندن نثر روان در آغوش نور حوصله ی خوندن سیاحت غرب رو داشته باشید 

و خیلی چیزای دیگه که با خوندن این دو کتاب علت تقدم و تاخر رو متوجه می شید.... 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:من دو عزیز رو از دست دادم 

اگه ممکنه لطف کنید برای اونها و برای همه ی رفتگان فاتحه بخونید 

 

خرم آن روز کز این دار فنا بر خیزم...

سوال!!!

ازش یه سوال پرسیدم 

عین مونگولها فقط داشت نگام می کرد...  

 

 اونقدر ننه پته کرد که گفتم مرسی و رفتم

نگو بلد نبودی دیگه کی تو کلاس هست که ندونه تو پاتولوژیت از همه بهتره... 

 

Lord

پست حذف شد! 

 

خوب دعوام نکنید! 

آخه دیدم همه دیدن فکر کردم خودم آخری بودم حذفش کردم. 

ایناهاش: 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

؟!

من از طرز نگاه تو  

امید مبهمی دارم!  

معادله

این روزها یه چیزایی با معادلات من واسه زندگی  جور در نمیاد 

تنها کاری که تو زندگیم مطمعن بودم از پسش خوب بر میام درس خوندنه 

و اینکه اگر تنها به یک دلیل به دنیا اومده باشم اون پزشک شدنه 

اما حالا... 

حتی احساس می کنم این دو مورد هم خوب پیش نمی رن...  

 

          

ادل هوگو

بدبختی نیست وقتی آدم هیچ کاری تو دنیا نداره و مردن واسش بهتره ۸۵ سال عمر کنه؟!!!

چشم بادومی ها

امروز پر بود از اتفاقات اعصاب خورد کن اما خوب گاهی یه احساس خوب باعث می شه با همه ی اتفاقات افتاده از اون روز به عنوان یه روز خوب یاد کنی 

 

این چشم بادومی ها نیست خودشون عقده ی چشم دارن هرجا می تونن چشما رو بزرگ نشون می دن 

از کارتون هایی نقاشی می کنن گرفته تا ماشین هایی که می سازن 

یه روز face to face به این mvm ها نگاه کنین 

2تا چشم دارن (به این بزرگی) 

 

نمی دونم این سردرد لعنتی من کی می خواد خوب شه... 

کودک...

کودکان بزرگسالانی هستن در ابعاد مسافرتی 

 

الهی ستاره کوچولو

خبر عن قریب عقد ستاره رو شنیدم 

خدا می دونه چقدر واسش خوشحال شدم 

نگفته بود خبریه     

خلاصه اینکه شامو اینا مهمون شدیم 

 

نمی گفت که چی شده.گفت شام مهمون من می خوام یکیو بهتون معرفی کنم... 

جالب بود نامزدش رو هم می شناختم اونم هیچی نگفته بود... 

 

 

همیشه فکر می کردم ازدواج توی این سنها مخصوص شهرستان ها یا افراد با سطح فرهنگی پایینه ولی خیلی از دوستای من عقد کردن یا نامزد دارن 

احساس خوبی نسبت به این قضیه ندارم 

خطرناکه! 

یهو شاید کشکی کشکی عروس شدیم!

مجرد بودنم رو دوست دارم 

حالاحالاها هم نمی خوام با کسی تقسیمش کنم  

فعلا شام بی شام 

  

 

ستاره می گفت:تو هم عروس می زنی خبریه نمی گی ؟ 

اولا که من مثل شما نیستم 

دوما با یک حساب سر انگشتی می شه فهمید که تا ۲۵ سالگی بنده خبری نیست 

اگه قرار بود من اون موقع عروسی کنم باید الان از کسی خوشم اومده بود که روابطمون توی این یک سال بیشتر می شد که بعدش با هم ۲سال دوست می بودیم و تو بهترین شرایط بعد از دوسال تازه می فهمیدیم به درد هم می خوریم یا نه و ۱سال هم نامزدی 

دیدی حالا؟ 

 

 

حداقل حق من

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت٫ نه آنچنان که < کسی می خواست> که من کسی نداشتم٬کسم خدا بود٬ کس بی کسان. 

او بود که مرا ساخت٬آنچنان که خودش خواست٬نه از من پرسید و نه از آن <من دیگر>م. 

                                                                                                          

                                                                                                   دکتر علی شریعتی 

 

خیلی دلم پره.خیلی حرف واسه گفتن دارم ولی چی گویا تر از این جمله؟ 

تو که گوشت به حرفهای من بدهکار نیست... 

 

منو همین جوری بخواه.همینی که هستم  

  

                         

 

 

پ.ن: لینکا تصفیه شدن 

دوستانی که بلاگشون باز نمی شد و صفحه ی بی ربط میومد 

کسانی که قبلا گفته بودن منو لینک کردن و تو لینکاشون نبود 

کسانی که مدت زیادی بود آپ نکرده بودن مثلا از عید 

دوستانی که خداحافظی کرده بودن 

کسانی که فیلتر شده بودن 

پاک شدن 

 

اگه عزیزی لینکش نیست و از موارد و گفته شده هم نیست بگید من تصحیح می کنم 

مرسی 

 

پ.ن: یکی از بلاگ هایی که از نبودنش خیلی ناراحت شدم بلاگ وقتی دلگیری و تنها(سرور) بود