dont disturb!

 باور کنی یا نه 

خسته ام 

مرا به من باز گذار 

بر خواهم گشت 

 

 

 

رفع اتهام:فقط اون موقع خوابم میومد... 

هستم.مثل قبلا

ادبیات بی ادب

چرا باید بخش دیکته ی کتاب های فارسی صرف یاد گرفتن املا کلمات نصر قدیم بشه که دیگه توی دکان هیچ بقالی یافت نمی شه؟ 

 

که بعد سریکی از ساده ترین کلمات نصر جدید به تفکر در مورد انتخاب ض یا ز بشم؟

D:

من با تو خوشم تو خوشی با دل من 

از دست منو تو غصه ها خسته می شن   

 

 

اندر احوالات مونارک

سلام. 

اینجانب در سدد رفع ابهامات بر اومدم و برای اینکه بگم حالم کاملا خوبه و اون پست ناشی از یورش ناگهانی احساساتی بود که باید تخلیه می شد مجبور به آپ می باشم. 

و اما در روزهایی که گذشت... 

بعید می دونم توشنسته باشم توی این تقریبا ۳ سالی که توی این بلاگ هستم خودمو نگه داشته باشم و نگفته باشم چقدر از ایام عید بدم میاد... 

کلا با نیمه ی اول سال میونه ی خوبی ندارم....اول از همه به خوابهای بهاری دچار می شم... 

همش یه جور خواب آلودی هستم یه چیزی تو مایه های خرس خوش خواب خرسهای مهربون و اینا... 

ولی دانشگاه رفتنش خیلی خوبه...نه وقفه ای نه تعطیلیطولانی مدتی... 

خوبه... 

مورد دیگه اینکه من کلا با گرما خیلی میونه ی خوبی ندارم... 

به شدت مثل جانداران خونسردم...دمای بدنم کم و زیاد می شه... 

توی تابستون حدود نیم درجه زیاد می شه تو زمستون نیم درجه کم می شه... 

کلا باید معتدل باشم... 

دیگه .....خیلی چیزا... 

و اما عید...از بس طولانیه آدمو دق می ده...دانشگاه می خوام 

اما در این عید بسیار مشعوف بودم... 

با وجود اینکه ماهیتش رو دوست ندارم اما خیلی خوش گذشت...یادم نمی یاد حتی ۱ روز توی خونه مونده باشم... 

عیدهای تهران رو دوست دارم...همه جا خلوت...هر جا اراده کنی می شه رفت... 

خلاصه اینکه نسل سوم فامیل جمع شده بودیم ارازل وار هر شب یه جا تا دیر وقت... 

شبها هم هر شب خونه ی یکی تا صبح فیلم می دیدم 

صبح لالا...عصر هم که باز پروژه ی گردش شروع می شد... 

خیلی خوب بود اما زندگی بدون درس فاجعه است.... 

۱ عدد مراسم نامزدی هم قبل از عید رفتم که خوب معلومه دیگه چه خبر بود 

۱عدد خواستگار رو رد کردم 

و اما 

علاوه بر همه ی اینها مدتی کلا با نت و موبایل قطع ارتباط کرده بودم وفقط مکالمات فیس تو فیس رو می پذیرفتم... 

وقتی می خوام تصمیم مهمی بگیرم تارک دنیا می شم... 

آخرین بارش موقع انتخاب رشته بود...همه می گفتن داروسازی هم بزن و محل انتخابش رو جایی می گفتن که خطرناک بود... 

یعنی ممکن بود به جای پزشکی زیریش دارو رو بگیره و اینا  

۳ روز من تو اتاق بودم.فقط واسه رفع نیازهای فیزیولوژیک بیرون میومدم.به شدت مشغول فکر کردن و تصمیم گیری بودم... 

خوشبختانه این حالتم رو بابا مامان خیلی خوب می دونن به هیچ وجه خللی توش ایجاد نمی کنن... 

بعد از ۳ روز به شکل اورکا! اورکا! اومدم بیرونه که دارو انتخاب نمی کنم 

 اما چون توی عید امکانات تارک دنیا شدن نبود این قضیه یکم کش دار شد و من تصمیم گیریم طول کشید برای همین ۱ هفته ای کلا خبری از نت و موبایل نبود... 

 

فردا هم که ۱۳ به دره و مردم می رن که ۱۳هشون رو به در کنن... 

فکر کنم ما بمونیم تو خونه 

من یکی که خیلی خسته ام...با این مدت کم خوابی و بیرون بودن بدم نمیاد فردا حسابی بخوابم که دوباره با شروع درسا خبری از خواب نیست... 

 

خلاصه اینکه در این ایام عید کسالت بار به شدت بر ما خوش گذشت... 

 

پ.ن: با ۱۲ روز تاخیر سال نو مبارک  

پ.ن:جواب کامنتها رو دارم کم کم می دم...هم تلنبار شدن هم اینکه چون باید به بلاگ ها هم سر بزنم یکم طول می کشه... 

بازم ببخشید  

 

پ.ن:وای باورم نمی شه...یعنی پس فردا می ریم دانشگاه؟

pain

زندگی بدون تو چقدر سخته 

دوبار خندیدن به همون اتفاقات همیشگی ....همون کارهای روزمره... 

اما دیگه هیچ کدوم لذت قبل رو ندارن... 

صرفا کارهایی هستن که باید انجام بشن... 

و گاهی صدای تو تو گوشم می پیچه که با چه لحنی یه حرف ساده رو زده بودی... 

و چیزی سمت چپ وجودم آتیش می گیره...داغ می شه... می سوزه... 

شاید اگر می دونستی متحمل چه دردی هستم دیگه از دستم عصبانی نبودی 

شاید دیگه فکر نمی کردی می خواستم تلافی کنم... 

شاید... 

 

freedom

به همین آسونی 

مثل افتادن برگ....  

 

 

حالا دیگه آزادم.... 

رها از هر احساس....