دارم می رم مسافرت.چمدون نیمه آماده روی زمین...یه ذهن آشفته که می خوام ببرم تخلیش کنم...طبیعت بکر و دست نخورده...هوای پاک خنک...نسیم ملایم و نیمه سرد...

آخرین بار که از شهر خارج شدم شهریور ۸۵ بود...برای من مدت طولانی هست...توی این ۱ سال به غیر از مدرسه وکلاس شاید ۲ بار هم بیرون نرفتم اون قدر غرق در درس و لذت ناشی از رضایتش بودم که از هر آنچه غیر دوست بود دل بریدم!

اما حالا منم و یه ذهن آشفته با یک عالمه کار و فکر..باید جای دنجی برم تا حسابی به کارهای گذشته فکر کنم و بای آیندم برنامه ی مناسبی بریزم.

چند روزیه خیلی عصبی شدم...

چمدون رو گذاشتم وسط اتاق و هر چی به نظرم لازم بود گذاشتم توش.سفر پیشنهاد بابا بود.چون قرار بود تا دانشگاه آزاد جایی نرم اما اون قدر به هم ریختم که بابا برای من و مامان بلیط گرفتن و بخش کمی رو با ماشین می ریم.مثلا قراره بریم دامان طبیعت البته بدون پشه!

از جایی که جونورها مزاحم بشن خوشم نمی یاد.همیشه گوشه ی دنج توی آپارتمان رو به چادر زدن وسط دشت ترجیح می دم.

مامان اومدن تو اتاقم.خواستن مطمئن بشن همه ی وسایل لازم رو آوردم.منم داشتم چمدون رو جابه جا می کردم که درش باز شد و همه ی وسایلم ریخت بیرون.مامان کمافسابق معتقدن که من هیچ وقت نمی تونم خودم رو توی نرم ها جا بدم!

اون خرده ای رو هم که تحمل می کنم صرفا به خاطر خانوادم هست.وگرنه هیچ گونه اعتقادی بهشون ندارم.تابع قوانین خودم هستم و طفلک بابا و مامان هم اینو پذیرفتن ولی خوب در حد توانم رعایت می کنم فقط به خاطر اون دو عزیز.

وای...دست نوشته هام یادم رفت.چمدونم پر شده از ورق و کتاب.چند تا سی دی موسقی.شونه عطر...زحمت لباس رو هم مامان می کشن.چون همیشه مامان مجبورم می کنن چند دست لباس بیشتر بیارم...

مامان به خوش سلیقه گی معروفن اما اصلا سلیقه ی من و مامان یکی نیست.من اکثرا به میل خودم لباس می پوشم اما خوب...

لوازم آرایش...اَه...آلات بی خود دلقک شدن...گاهی ازشون خوشم میاد و گاهی متنفرم...فقط در حد آراستگی..

موهامو  ته مونده ی چپاول کنکورن...آخرین بار از ۱سانت هم کوتاهترشون کردم...می خواستم برم حمام زود بیام درس بخونم....بشر تا کنون منو با این ریخت مزحک ندیده..الان خیلی کوتاه نیستن ۱۰ سانتی شدن...

هدیه ی مادرجون...دفتر خاطرات...خودکار...

خیلی خوابم میاد...شارژر...خواستم موبایل نبرم...نمی زارن...وسیله ی بی خودیه...هیچ کس با من کار نداره منم قرار نیست اونجا با کسی کار داشته باشم...

سوقاتی هم اونجا فکر نکنم چیزی جز علوفه ی گاو باشه که به درد کسی نمی خوره اگه کسی گاوی خری چیزی داره بگه براش بیارم...

فقط کافی بود اون راحتم بزاره.اون وقت همه چیز تکمیل می شد.من بودم و آرامش مطلق که هیچی نمی تونست به همش بزنه.حالا هم نمی تونه.باهاش کنار میام تا جمعه.بعدش راحت راحت...

حجم تنم رو روی تخت خواب لابه لای لحاف و دشک جا می دم.

اون جا خبری از کامپیوتر و نت نیست.می خوام تا ظهر بخوام تا نصف شب کتاب بخونم...

بعد همه چیز عادی می شه.مونارک می شه همون مونارک با حوصله ی همیشگی.با کلی کار از صبح تا شب....

برام دعا کن...کار بزرگی در پیش دارم...برای دعا کن...خیلی برام دعا کن...

پ.ن:من که سایه ی غریبی رو ندیدم که از دور بیاد.هنوز چشم به راهم بدون اینکه هیچ وقت انتظار کشیده باشم...

پ.ن:رکود رو احساس می کنم.بلند شو.اینجا درنگ یعنی مردن..

پ.ن:کاش بفهمه من چی می گم...با روحش نه با زبونش...

پ.ن:این نوشته همش پی نوشت بود ...

پ.ن:اسم همش ظاهره تو هر چی دوست داری تصورش کن...

اشک...گریه....کوفت...بی ادب...ببخشید...خستم...موووووووووووووش!

مسافرت...دریا؟...نه...حرف...تنها...من؟...نه...چراااااااااااااااااااااااااا

خدا.....معجزه....نچ!

تمام...کی؟...تمام....

بیا...بیا...بیا....

۱...۲...۳...

معنی؟...شاید....می خوام...سکوت...میاد...فقط؟..وابستگی....نه!...هیچ کس...ولی...خر...خر...خر...بی ادب....

موزیک...رویا...مزخرف!...بی ادب...

من...بی ادب..

 

اومدی؟...نشد...نشد...نشد؟...نشد!...نتونستی...شاید...صرف ن؟...نه!نه!نه!

آروم...ساکت...سنگین...صبور...

خدا...خدا...خدا...

اومدی؟...نشد...

پ.ن:خدا اموات بلاگ اسکای رو مرحمت بفرماید!بالاخره چندتا قالب برای آدمهای تنبلی مثل من(وفقط من) گذاشت.

پ.ن:یادش به خیر کلی زور زده بودم که بفهمم پ.ن یعنی چی؟یک عدد انسان نیکو کار که ان.شاا... خیر دنیا و عقبی ببیند مرتبه ای در بلاگش ذکر فرمود و در من بسیار شادی رفت..

سلام...

انگشتم به روز شده!البته دیر یادش اومد ولی خوب...

فرق وسط گرفته!صبح داشتم بعد از ۱ سال تمام اتاقمو مرتب می کردم دستمو کردم تو کشوی میز یکمی جیز شدم...یعنی گویا خیلی جیز شدم اما اون موقع نفهمیدم.

بنده همواره استفاده از تیزبر رو به جای کلیه لوازم برنده مثل چاقو و قیچی ترجیح می دادم.نمی دونم کی ازش استفاده کرده بودم همین جوری گذاشته بودمش تو کشو انگشتمو قاچید

اصلا درد نداشت فقط کلیه کتب مبارکی که قرار بود امسال هم ازشون مستحفیظ بشم و در کشو قرار داشتن خونی شدن.خونشم بند نمی یومد ۳ بار باند پیچیشو عوض کردم

صبا هنوز ۲سالش نشده.از زمانی که بنزین جیره بندی شده هر جا می خوایم بریم صبا می گه بنزین کارتی شده!

وقتی تصمیم می گیریم بریم بیرون هیچ کس به روی خودش نمیاره که مسافرت هم می خوایم بریم و ممکنه بنزین کم بیاد ولی صبا که یاد آوری می کنه

جالبه که برای پارک رفتن هنوز بنزین جیره بندی نشده.من دختر خوبیم ها ولی بعضی مواقع لازمه اشک بچه رو در بیاری.اول می گم صبا بریم پارک؟بعد می گم نه یادم نبود به قول خودش بنزین کارتی شده.پس از اندکی وجدان من که همیشه بد موقع بیدار می شه مجبورم می کنه ببرمش پارک

به سارا(مامانش ش:مرجع ضمیر صبا)می گم اینو بزار سر ۴ راه به عنوان تبلیغ زنده ماهیانه دولت یه پولی هم بهت می ده.اما هیشکی به حرف من گوش نمی ده

آها...اصلا اومده بودم اینو بگم از بس نوشتم یادم رفت...من نیمده باید برم...

امروز مامان اومدن تو اتاقم...

ـ مونارک می شه یه خواهشی ازت بکنم؟

ـ چشم اتاقمو جمع می کنم

- نه.می شه به خاطر مامان درس بخونی؟می دونم این مدت خیلی خسته شدی بد دادن آزمون هم بیشتر خستت کرده.ولی من دلم می خواد ترازت خوب بشه نخواستی آزاد بری هم نرو ولی بخون با تراز خوب قبول شی.ببین می تونی خودتو راضی کنی برای آزاد هم مثل سراسری درس بخونی؟

وای...مامان گلم...۱سال تمام مامان بابا به خاطر من از کوچک ترین تفریحاتشون گذشتن.حتی ۱ بار صدای تلویزیون توی اتاق نیمد.هر کم و زیادی بود تحمل کردن...حالا به خاطر چیزی که برای خودم بود مامان اینجوری ازم خواستن درس بخونم........

من تا ۲۹ رفتم درس بخونم.اگه برسم گهگاهی میام سری می زنم ولی آپ نمی کنم.

بانو تولدتون مبارک.قسمتون می دم به این روز عزیز کمکم کنید حداقل یکمی از محبت های بابا و مامان رو  نه از سر نیازشون فقط از روی محبت جبران کنم....

عکس هم که لود نمی کنه!

 

                                   مامان عزیزم خیلی دوست دارم.روزت مبارک

فعلا

شدم خرس خوش خواب.از بس این چند روز خوابیدم دچار تورم چشمولانی شدم.

این چه جور انتخاب قالبه که فقط ۱ قالب هست توش؟خوب می نوشت قالب اجباری آسمان!

تقریبا همه ی دوستان گرامم رو گم کردم.به جز معدودی از بقیه بی خبرم.یکی جواب mail نمی ده یکی idش به ملکوت اعلا پیوسته...

در حال حاضر خیلی وقت ندارم به اینجا برسم.فقط به خاطر قولی که دادم می نویسم.چقدر هم نوشتنم موثره! مدتی ملت از شرم راحت بودن...

این روزا یکم خل وضع شدم.یعنی بیشتر از قبل...

نکته ی گنگی در زندگیم کم کم باید یافت بشه اما نمی شه.رفتم یش مامان بابا خودم رو روان کاوی می کنم می گم در کودکی من آیا چرا واقعا حادثه ی رخ داده؟طفلکی ها نگام می کنن..

چند روز دیگه می رم مسافرت.موجود دوپایی هست که من چشم دیدنش رو ندارم در این پست وقت نمی شه در پست بعدی مفصلا شخصیت این جانوری اجنبی رو توصیف می کنم.

کسی که چیزی برای نوشتن نداره مجبور نیست بیاد بنویسه.مجبوره آیا؟

 

سلام.احوال شما؟

این جانب مونارک به دلیل دفع مضرت چندی آدم فضول که دماغشونو توی کارم هل داده بودن به این مکان ثانوی مشرف شده.به مدت محدود که متقابلا در پست های بعدی ذکر خواهد گردید و از این حرفها اینجا می نویسم.

بعد از ۱ سال کلی حرف دارم و باز هم به مرض خودپرسی (چه جوری بنویسم؟ ) دچار شدم...

در این ۱ سال بامداد تا شمگاه شامگاه تا بامداد به عبارتی همش درس خوندم.خیلی خوش گذشت.از بس هی گفتم خوبه خدا گفت خوب بزار باز هم بهش خوش بگذره.۱ سال دیگه هم بخونه!

خلاصه اینکه مونارکی که سر ۱ رقمی شدنش بحث بود حالا ....

همش تقصیر خودم نیست.۱۰ دقیقه دفترچه ی اختصاصی رو بهم دیر دادن.یعنی اولش به موقع دادن ولی همه ی صفحه هاش سفید بود تا رفتن و معلوم نیست از کدوم سوراخی دفترچه آوردن دقیقا ۱۰ دقیقه طول کشید و خوش بینانه یعنی ۱۰ سوال.تا اینجا ۳ رقمی می شدم.اما چرا سه رقمی؟نمی دونم.در واقع اصلا معلوم نیست من سر جلسه چی کار می کردم!رفتم بسکویت خوردم بر گشتم.فی القصه اینکه تصمیم گرفتم ۱ سال دیگه بخونم و حق مبارک خود را از حلقوم کنکور غاصب بیرون بکشم.اهم!

۱ سوال از کنکوری های اسبق همین سال عزیز:این چه صیغه ای بود که بعضی از سوالات فرق داشت؟

البته من که اینقدر خراب کردم که ایناش دیگه تاثیری نداره ولی خوب برای بعضی ها داره.هر سال برای اینکه تقلب نشه سوالات رو از نظر ترتیب بالا پایین می کردن ولی امسال پاسخ نامه ها یکی بود بعضی از سوالات فرق داشت!

کنکور آزاد هم که بسی بسیار نزدیک است و من اصلا قصد خوندن ندارم.کسی نیستم که به این راحتی ها زیر بار آزاد برم!اهل بیت متفق القول می گویند که واسه اعاده ی حیثیت هم که شده حد اقل آزاد رتبه ی خوبی بیار.و جواب من به شکل فرادا: نچ!

همین دیگه.واسه ی پست اول زیاد شد.مثلا نمی دونستم چه جوری بنویسم!