دخترها...

این روزها اکثرا دخترها مثل هم شدن 

ابروهای تاتو کرده بینی های عملی موهای کاهی آرایش های یک شکل 

۲ سال دیگه مثل حالا که می گن دختره حتی ابروهاشو بر نداشته می گن حتی بینیشو عمل نکرده!

دست

مدت طولانی خیره می شه به دست هام... 

نمی دونم توی دستام دنبال چی می گرده... 

 

باز برگشتم!

پس از اینکه فهمیدیم بود و نبودمان متفاوت است بازگشتیم....  

راستش نه اینکه احساس کنم حرفی دارم صرف اینکه فکر کردم اگه ننویسم چی کار کنم؟ 

یه جورایی واسم شده عادت... 

عادت به اینکه هر چی تو هوا از مغزم گذشت رو ببندم به زنجیر و بکنمش توی این قوطی حلبی که از پنجره ی مانیتور شما به بیرون سرک بکشه و نظزاتتون منو دل خوش کنه به اینکه اینم یه جور راه ارتباطیه برای حرفهایی که نمی زنم یا دلیلی به گفتنشون نمی بینم.... 

خلاصه اینکه مغزم حسابی باد خورد این هوای پاییزی ناب بیشتر سر حالم آورد و همون نوشته ی قبلی خودم هم مضاف تحریکاتی شد که من که می دونم اگه اینجاننویسم یه جای دیگه شروع می کنم پس مثل یه بچه ی خوب برگرد و  همین جا بنویس وگرنه می شه مثل بلاگ های قبلی که تا جا می افتادم ول می کردم می رفتم یه جای دیگه... 

حداقل اینجا کسانی هستن که منو بشناسن 

اوایل تابستون مادربزرگ جون جونم برگشتن ایران بعد از کلی...که این بار بمونن... 

خونه ی قبلی رو نمی خواستن گفتن بزرگه...یه خونه بین خونه ی ما و خاله می خواستن که به هر دو نزدیک باشه.منطقه ای هم که ما هستیم تا حدودی بافت سنتی خودش رو نگه داشته اکثر خونه هاش ویلایی ان مجتمع های بزرگ...این شد که پیدا کردن خونه خیلی سخت بود... 

بعدش هم که جا دادن وسایل خونه ی به اون بزرگی توی یه خونه ی تقریبا ۱۶۰-۷۰ متری کار راحتی نبود... 

کل تابستون ما در گیر بودیم... 

 

قرار بود توی تابستون کلی درس بخونم...خوندم ولی نه کلی... 

دارم از علوم پایه می ترسم... 

نمی دونم چرا بعد از کنکور اینجوری شدم.. 

من حتی واسه کنکورش استرس نداشتم حالا حتی سر امتحانات پایان ترم هم استرس می گیرم... 

 

می پرسه چرا اینجوری شدی؟ 

- چه جوری؟ 

- لجباز یه دنده شیطون نا آروم 

- غیر قابل تحمل؟ 

- نه هنوز می شه تحملت کرد 

- مگه دست خودته؟بخوای نخوای مجبوری... 

 

هر وقت ویدیو taking back my love رو می بینم هوس پاره کردن گردنبند مروارید بهم دست می ده...نمی گن آخه یکی مثل من جنبه نداره این ویدیو ها چی چیه؟! 

 

من ۲۰ سالمه و هنوز.... 

 

نمی دونم چرا اینجوری شده عکس نشون نمی ده با چند سرور مختلف آپلود کردم فایده نداشت... 

 

 

الف. باز یادم رفت چه جوری می شه آهنگ گذاشت... 

حالا چی کار کنم؟حافظه در حد جلبک

تعطیل شد

مرور می کنم 

تمام صفحات این بلاگ رو که باهاشون خاطره دارم 

خیلی وقته دیگه حال و حوصله ی این بلاگ و نوشته های توش رو ندارم 

با کلی اشتیاق میام بنویسم و بعد تا شروع می کنم انگار این من نبودم... 

ببخشید که نظراتتون رو تایید نمی کنم چون اگه جوابی بدم از روی رفع تکلیفه و نمی خوام اینجوری باشه هر وقت دوباره حال و هوای قدیمیم رو پیدا کردم به همشون جواب می دم... 

اما هر روز هنوز هم میام سر می زنم... 

نمی دونم کی ...اما تا اطلاع ثانوی: 

 

تعطیل شد

hug

بغل کردن را بیش از بوسیدن دوست می داریم 

گر چه تجربه ی هیچ کدام را نداریم.... 

 

 

زن

ساعت:چیزی بیش از نیمه های شب... 

بوی نم...خنکای باد بشارت دهنده ی پاییز... 

انگشتان کشیده...رگهای برجسته...بکارت دستها زیر عریانی نگاهان تیز بین و معتقد!  

فاحشگی ذهن در تقسیم نگاه با جاده ی مرطوب منتهی به نا کجا... 

ایمان...پاک و امید دهنده و یقین به بلندای بخت چه از روی تقدیر چه از روی سرنوشت نوشته نشده... 

زن...موجود زیبای اعجاب انگیز... 

شب...عروسکان بزک شده زیر دستان ضخیم شهوت 

عشق...هاله های ابهام و شاید و اما... 

و انتظار...معجون کشنده ی زمان... 

زن...شاهکار خلقت خدا...