اصلا حال و حوصله ی آپ ندارم...واسه چی اومدم هم نمی دونم...اصلا به کسی چه؟

اول ماه که بابا مامان گفتن اینقدر تعطیلی داریم جایی نمی خوای بریم باید فکر امروز رو می کردم(ما اول هر ماه برنامه می ریزیم)...تا حالا شده حس درس خوندنتون بیاد؟اصلا می دونید چی هست؟

حسی بس موزی که در موارد خاصی خود را می نمایاند که اگر در آن معدود موارد دستگیرش کردید که کردید نکردید بدبخت شدید رفت چون می ره حالا حالاها هم نمی یاد...

در مواقع فرجه ها و امتحانات متواری شده و وقتی حرف تفرح می شود رخ می نماید...

خلاصه اینکه من اون موقع گفتم می خوام درس بخونم....آخه یکی نیست به من بگه بنده ی خدا آدم اگه ۵ روز تعطیلی رو بمونه تو خونه که تار عنکبوت می بنده...

حالا هر چی به حسه می گم مگه تو خودت اون موقع نیمدی؟حالا اگه راست می گی بیا....واسه ی ما ناز فرموده که: نمیام...زورت می رسه؟به زور منو بیارما از خویشتن به در می شویم به اندرون خودمان می گوییم(ببخشیدا ولی تو اون روحت!)

 

چند روز پیش با بچه ها خیلی خوشحال رفتیم توچال...جاتون خالی اونقدر خندیدم و مسخره بازی درآوردیم که حتی کرم خاکی هم سرشو می آورد بالا ببینه این اساتید کیا هستن...آبروی هر چی دانشجوی پزشکی هست رو بردیم...

جو بسیاری من رو گرفته بود که مثلا به جای ۴۲ واحدی که ان شاا... تا آخر این ترم از پزشکی پاس می کنم کوه نوردی پاس کردم...داشتم خوشحال می رفتم که یهو دیدم دیگه نمی رم...یعنی به جای اینکه پاهام رو زمین باشه همه ی هیکلم رو زمین بود....کل گروه جمع شده بودن ببینن من مردم یا زنده...یکی نبود منو جمع کنه که از شدت خنده پهن شده بودم رو زمین...همگان خندیدندی و راه افتادیم...تا اینجا کات!

می رسیم به فردا صبح این حادثه...از واب که بیدار شدم......وای!!!!

چشمتون روز بد نبینه...نمی تونستم بلند شم....کمر درد شدید...خلاصه اینکه دو روز در رخت خواب روی تخت خواب تشریف داشتم...حتی غذا هم دراز کشیده می خوردم..

حداقلش این بود که فایده ی موبایل رو فهمیدم .... راه به راه زنگ می خورد...چرا نیمدی دانشگاه... و از این حرفا...اینقده خوب بود!

رفتم اسم نوشتم کلاس تافل...با شروع ترم جدید اون هم شروع می شه...ملت برنامه ریزی می کنن بعد از درسشون چی کار کنن...ما اونقدر درسمون طولانیه که همش حساب می کنم تا پایان درسم چه کارهایی کردم!

اگه فکر می کنید من همونیم که حوصله ی نوشتن نداشتم سخت در اشتباهید...

داشتم توی اینترنت به علافی وقت تلف می کردم که به  تست روان شناسی بر خوردم...من عاشق تستای اینجوری هی یم...

تست روان شناسی:اگه یه تیکه ابر آسمون بهتون بدن باهاش چی کار می کنید؟

پ.ن:دلم با من بدون تو نمی سازه.

پ.ن:واسه ی بی قراری هام...

نظرات 2 + ارسال نظر
مونا سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:36 ب.ظ http://myblueweb.blogsky.com

سلام
قشنگ بود خانوم دکتر!
تو حوصله نوشتن داشتی چی کار می کردی؟؟
:))
اون تسته رو من قبلا دیده بودم!
صداشو در نمیارم که بقیه حرفاشونو بگن.
موفق باشی
منم آپم...

سلام
مرسی گلم
اون موقع هم کار خاصی نمی کردم!
مرسی همچنین
الان با سر میام....

عمرا سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://chenamand.blogsky.com/

بازم من اول شدم مونارک جان
فعلا چون تو ذوق اول شدنم کامنتم نمیاد در مورد این پستت.

اینم یه جورشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد