این جانب مونارک.
متولد یکی از روزهای خدا توی یکی از ماههای سال ۶۸.
دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاههای تهران و عاشق درس و دانشگاه...
غالبا هایپر اکتیو و چند روزی هر چند ماه یک بار منفعل!
اصولا در هر شرایطی کلیه ی سلول های خاکستری مغزم رو به کار می گیرم تا کارهای هیجانی انجام بدم...
از روزمرگی متنفرم و جز در شرایطی که منفعلم بهش دچار نمی شم...
از اینجا برای نوشتن فورانات مغزیم استفاده می کنم...
اول و آخرش اینکه خیلی مرسی که برای سیاهه های من وقت گذاشتید...
ادامه...
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
"اگر تمام شب رو به خاطر از دست دادن خورشید گریه کنی ، لذت دیدن ستاره ها رو از دست خواهی داد" شکسپیر
فقط خوابم نمی برد...
خوابم می آید اما..می خوام خودم رو هلاک کنم.می خوام چشمهام که همین الانش درد گرفته از حدقه در بیاد.آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب...
این خیلی منصفانه نیست که جز قسمت پاسخ کامنت من دسترسی دیگه ای بهتون نداشته باشم...
نگهشون دارید...
گاهی دیدن به درد می خوره...