این جانب مونارک.
متولد یکی از روزهای خدا توی یکی از ماههای سال ۶۸.
دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاههای تهران و عاشق درس و دانشگاه...
غالبا هایپر اکتیو و چند روزی هر چند ماه یک بار منفعل!
اصولا در هر شرایطی کلیه ی سلول های خاکستری مغزم رو به کار می گیرم تا کارهای هیجانی انجام بدم...
از روزمرگی متنفرم و جز در شرایطی که منفعلم بهش دچار نمی شم...
از اینجا برای نوشتن فورانات مغزیم استفاده می کنم...
اول و آخرش اینکه خیلی مرسی که برای سیاهه های من وقت گذاشتید...
ادامه...
مرسی البته من خودم هر روز هفته 1 لباس دیگه تن میکنم لطف دارید.بازم میگم خودم همشو تاییید نمیکنم.چون ظرف هم میشورم.جارو هم میکشم و کلی کار دیگه :)) من همیشه عقیده دارم که این کارای خانوما وظیفه نیست لطف خانوما به مرداست
آخی... چه پسر گلی... فکر کنم تنها باز مانده ی این جور جنس مذکر هستید بقیه شون منقزض شدن...
salam
دانشجوی پزشکی اینطور اکتیو با فورانات مغزی !! لااقل تو دانشگاه خودمون که ندیدم:))
برقرار باشید و سبز
you can visit me at 360.yahoo.com & facebook.com
سلام
من ابیلیتی بودن در دانشگاه شما رو دارم...
مرسی همچنین
مرسی
البته من خودم هر روز هفته 1 لباس دیگه تن میکنم
لطف دارید.بازم میگم خودم همشو تاییید نمیکنم.چون ظرف هم میشورم.جارو هم میکشم و کلی کار دیگه :)) من همیشه عقیده دارم که این کارای خانوما وظیفه نیست لطف خانوما به مرداست
آخی...
چه پسر گلی...
فکر کنم تنها باز مانده ی این جور جنس مذکر هستید بقیه شون منقزض شدن...
من عاشق آدمهای منطقی هستم!!
میشه بگی چرا نمیشد؟
چون اون تو خط ازدواج بود من به فکری دوستی بدون عشق(یه دوست عادی)
خوب نمی دونم امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشی در هر صورت بهت تبریک می گم
مرسی اما تبریک واسه چی؟
چرا؟ از ازدواج میترسی؟
بحث ترس نیست...
حالا حالا ها کار دارم...واسه ازدواج خیلی زوده...
نمی تونم مسئولیت کسی رو قبول کنم...
حداقل الان نه!
نمیشه
منم تجربش کردم
نمیشه
خیلی سخته
یه تصمیم عاقلانه گرفتی
ولی من توی همین تصمیم عاقلانه نابود شدم
به اون صورت درگیر احساسم نبودم...
واقعا فراموش شد...