م.ل

نوشته هاش رو می خونم... 

سطر به سطر... 

لحظه به لحظه رو تجسم می کنم... 

می فهمم!بر خلاف همیشه و خنگ بازی هام توی فهمیدن دیگران تورو خوب می فهمم... 

اشک...اشک...اشک... 

لعنت به من! 

خدایا اگه از یه دختر گریه رو بگیری چی واسش باقی می مونه؟ 

فکر می کنم... 

به تو فکر می کنم... 

شب و روز...بیشتر از اونی که خودم توی ذهنم باشم تویی... 

چرا نمی تونم هیچ کاری بکنم؟ 

این بدترین عذابه! 

واقعا دخترها جز گریه کردن چه کار می کنن؟

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد 

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد   

                                              

صبوری کن

یکم با من مدارا کن گلم... 

الان وفت خوبی واسه رفتن نیست.... 

الان که من دیگه گرفتارت شدم... 

تو که یک سال صبر کردی یکم دیگه هم صبوری کن...

ناگزیرم

تو راه رو درست می ری... 

دل من بی اعتباره... 

به دل نگیر چند ماه دیگه بیشتر طول نمی کشه از سرت می افته... 

منو ببخش نمی خوام آزارت بدم ناگزیرم... 

از پسش بر میای...مطمئنم...

 

پ.ن:چقدر دیوونگی دارم 

        تمام قلبم آشوبه 

        تو آرومی نمی دونی 

        چقدر دیوونگی خوبه... 

 

می دونم از من آشوب تری... 

به روی خودم نمیارم...