-
سبز
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 19:27
رای ندادن قانون شکنی مدنی نیست
-
پشه!
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 10:08
خدایا چی می شد پشه ها رو بدون نیش خلق می کردی؟ البته به حال پشه های خونه ی ما فرق نداشت.... نه با پشه کش می میرن نه با حشره کش... تازه به جای نیش زدن گاز می گیرن....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 15:56
هیج کس فرشته رو نمی خواد...
-
هفته ی گل و بلبل!
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 21:10
این روزا توی دانشگاه اتفاقات زیادی افتاد که چندان هم خوشایند نبودن... توی این دو سال از آشنایی تا دوستی رابطه هامون بالا و پایین زیادی داشتن ولی هیچ وقت وسعت بحثمون اینقدر زیاد نبود... اکیپمون ۱۰۰ تیکه شده و همه هم حق به جانبن... خیلی منصفانه بخوام بگم تقصیر پسرها بود و یکی از گروههای دخترها که معلوم نشد چه جوری توی...
-
حیف!
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 18:33
کاش می دونستی همش به خاطر خودته... کاش می تونستم بهت بگم...اما... منکر این نمی شم که ازت خوشم میاد... ولی تو... خیلی زود جلو رفتی..آخه واسه چی؟ اگه دوستم نداشتی می ذاشتم رابطم باهات بیشتر بشه... ولی تو... حیف!
-
ما و قرصهای چیز!
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 19:20
می خواستیم اگر پرسیده شد قرص از برای کیست بگوییم واسهی مادربزرگمان! اما آقای چیز آنقدر خوش برخورد و مهربان بودند که ما اغفال گشته گفتیم برای خودمان ۱۰ یا ۲۰؟ ۲۰ فرمودند زیاد از این ها نخور خوب نیست گفتیم دفعه ی اولمان است بنده ی خدا ۴ شاخ اندر روی سرشان رویید که تو نخورده اینگونه هستی چه مرگت می باشد از اینها می...
-
تزکیه
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 17:58
دارم به خاطرش اخلاقای بدم رو پیدا و ترک می کنم... در واقع به خاطر خودم برای رسیدن بهش!
-
بریدن!
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 22:58
یه وقتایی می رسه که واقعا دلت می خواد بگی بریدم... سختیش اونجاست که وقتی به خودت نگاه می کنی می بینی هنوز نبریدی!
-
بی انصاف...
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 14:22
چشمات واسه گناه نکرده مجازاتم می کنن... سر جنگ داری... بی انصاف من که از اولش گفتم آشتی...
-
گایتون
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 19:03
چای... شیر... کمی عسل... در یک لیوان با سر انگشت تدبیر هم می زنیم... و درس می خوانیم برای مشعوف شدن روحمان و به سلامتی گایتون می نوشیم... پ.ن:بالاخره بلاگم از سکوت مطلق در اومد! زحمتش به شکل تام با امیر بود.... مرسی خیلی
-
سیانوز
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 19:30
وقتی demand بیشتر از supply باشه....
-
بارون و کلاغها
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 20:36
احساس من و کلاغها نسبت به بارون مثل همه... اینو از نگاهشون فهمیدم...
-
so what?
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 23:49
چند سال پیش کاملا متریالیست بودم... اتفاقات متافیزیکی زیادی واسم می افتاد و من کماکان بی اعتقاد بودم... معتقد شدم و دیگه هیچ متافیزیکی در کار نبود...
-
By chance!
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 21:29
مدتی هست دارم بر اساس شانس زندگی می کنم... شانسی که بهش ایمان ندارم ولی حالا شده بخشی از اعتقادم... و برای رخ دادن یک حادثه که خودم هیچ دخالتی در اتفاق افتادنش ندارم دعا می کنم... بر اساس شانس !
-
هرمافرودیت
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 23:59
کاش می شد هرمافردیت بود...
-
آخرین وداع
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 01:26
توی آخرین وداع... چه صبورم ای خدا.... پ.ن:سلام... اومدم بگم هنوز زندم خدا بخواد! حالم هم بسیار خوب می باشد و فارغ از هر گونه احساسات کاذب... سی دی جدید خریدم این ترانه توش بود یه بیتش رو نوشتم... ربطی به احوالاتم نداره!
-
گورخر بلاگ احسان!
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 00:15
گاهی از دیوونگی های خودم خندم می گیره... کلا ما در زندگی فان زیاد داریم... به قوا گورخر بلاگ احسان : من عاقلم گاهی دیوونگی می کنم یا دیوونم گاهی عاقلی می کنم؟
-
قهر
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 15:54
تا اطلاع ثانوی با همه قهرم... حتی با خودم...
-
به یاد م.
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 23:25
آشنایی من با م. یکی از قشنگ ترین دوست داشتنی ترین و منطقی ترین اتفاقاتی بود که واسم افتاد... هر دوتامون می خواستیم و خیلی منطقی هر دو می دونستیم که نمی شه و گفتیم: خداحافظ
-
NEW YEARETOON HAPPY
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 22:14
سلام.سال نو مبارک تازه از شمال اومدیم کلی خسته ام... بی انصافی نیست؟ 13 روز بود!خوب روزی 1 کامنت الان باید کلی می شد...فقط 6 تا؟؟!!! کلی غصه ام شد پ.ن:فردا می ریم دانشگاه.. راستش این مدت اصلا یادت نیفتادم... دلم هم واست تنگ نشد... الانم ذوق خاصی به دیدنت ندارم ...مثل دیدن بقیه ی بچه ها... البته ببخشیدا!!! خودمونیم من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 10:56
خیلی وقتها مرز بین دوست داشتن نگاهت و عادت به اون رو نمی دونم... هر چی هست می دونم خداحافظی اونم واسه ۲۰ روز٬ ندیدنت٬ نشنیدن صدات٬ ... خیلی سخته...خیلی سخت! پ.ن: هنوز تکلونوژی تلفن اینجا اختراع نشده...
-
فقط فردا ...
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 18:24
چی شد؟ نمی دونم
-
۲۰.بیست!
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 23:04
نصفش گذشت... فکر نمی کردم انقدر راحت باشه... گاهی خدا هوای آدم رو بیش از اون چیزی که انتظار می ره داره. یا شاید هم به اندازه ی همیشه داره و ادم چشمش یه کوچولو باز تر می شه. شکر
-
آخرش که چی؟
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 00:29
که چی بشه؟ که من لبخند بزنم و بگم آره و تو بگی تموم شد.بهت قول می دم و سعی کنم بشم مثل دخترهای احمق و باور کنم که راسته اون چیزی که هیچ وقت وجود نداشته و صدای آهنگ رو زیاد کنی که بیشتر کر بشم واسه اون چیزایی که می شنوم و هر خزعبلاتی که دلت می خواد بکنب تو مخم و منم خیلی وقت قبلش مغزم و فروخته باشم به یکسری نگاه ساده و...
-
۱۸.لعنت به تو و کارات
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 20:31
رقص خودکار توی دستاش... داشت دیوونم می کرد... لعنت به تو و کارات که اینجوری داری درگیرم می کنی...
-
love is a game
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 22:41
گفت یه جایی یه جوری شروع می شه که اصلا نمی فهمی... وقتی به خودت میای می بینی خیلی وقته شروع شده و آروم تا اینجاش پیش رفتی...
-
خزعبلات عاقلانه!
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 18:27
اون چیزایی که تو بهشون می گی خزعبلات روانشناسی من می گم بعد دیگه ی زندگی بشری... واسه چی می خوای قانعم کنی؟تو کار خودتو بکن منم کار خودم...
-
۱۳.از ۶۵ تا تیرکمون سنگی
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 11:07
بالاخره که چی؟ غالبا جذب متولدین ۶۵ به قبل می شم...
-
قمار
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 22:05
من قمار می کنم... تو دلت را می بازی ...
-
۱۲.استاد؟!
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 20:06
همیشه سایه ی یک خلا رو توی خودم احساس می کنم... درس خوندن به تنهایی هیچ وقت ارضام نکرده... بعد از اون همه دردسر بی نتیجه ای که واسه تحقیق قبلی با گروه تحقیقات کشیدم و آخرش راه به جایی نبر خیلی امیدی به این یکی نداشتم... چند وقت پیش پروپوزال تهیه کردم و این بار به جای اینکه بدم به گروه تحقیقات فرستادم پیش مدیر گروه...