-
خدایا تو بازی کن
جمعه 27 آذرماه سال 1388 22:41
خدایا من می ترسم می خوام چشمامو ببندم همه چیزو می دم دست تو رسیدیم مقصد منو صدا کن راضیم به هر جایی که می خوای بریم
-
نمی خوام!
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 22:47
دلم گرفت... خیلی زیاد ... داشتم به یه سری از لینکهای گوشه ی بلاگم سر می زدم... دوباره چندتا خداحافظی... خدایا چرا خداحافظی همیشه اینقدر سخته؟
-
next move
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 21:01
what's your next move God? we are in same hand and life is on the other one!
-
اندر احوالات ما
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 19:07
و اما بگذار بگذریم! سلام این چند هفته اونقدر حال من خوبه که حد و حساب نداره.دلیل پست الانم هم اینه که بگم اگه یکم پست ها بلاگ رو غمگین کردن اصلا ربطی به احوالات من نداره و بسیار شنگول می باشم... تعطیلات اول رو رفتم اصفهان تعطیلات دوم شیراز یه سری دیگه هم اینجوری تعطیل کنن می رم کیش. زود باشید توی این تعطیلات هی یه...
-
تولد
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 18:41
دوباره پاییزه فصل تولد تو! امروز.... ۱ سال دیگه هم گذشت.... می دونی روزهای تولدت یاد این می افتم که گفتی یکی از تولدهام یکی بهم کادو می ده...کسی که انتظارشو ندارم و بعد دیگه تنها نیستم... چند تا تولد گذشته از اون سال؟ راستی شنیدم هنوز تنهایی... هنوز اون فرشته که قرار بود بیاد و با همه فرق داشته باشه نیمده؟ تولدت مبارک...
-
اتفاق
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 21:46
خیلی ساده با یه لبخند می شه منکر همه چیز شد و گفت: فقط یه اتفاق بود...
-
یادته؟
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 20:49
هوا سرد...پنجره باز... من!کنار پنجره آرام مطمعن.... بوی قهوه ...مست کننده...سرکش...عصیان گر... لباس پشمی بالای زانو...آستین های آویزان... هوا تاریک...بی گذر... خیابان خیس...تنها....منتظر... یادته؟ معلومه که نه... صدای اسپیکر: اگه عشق منی چرا با دیگرونی؟ از این خواننده صداش و ترانه هاش متنفرم... next! کتت رو بزار روی...
-
سیاحت نور
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 15:17
پیشنهاد می کنم دو کتاب سیاحت غرب از آقا نجفی قوچانی و در آغوش نور از بتی جین ایدی رو بخونید و حتما اول سیاحت غرب رو بخونید توی نگرش آدم به زندگی تاثیر می زاره... و اون وقت حق انتخاب با شماست... دلیل من برای تقدم و تاخر کتاب ها بیشتر قبول داشتن یکیشون نیست فقط به خاطر سبک نوشته و حالتهاییه که طی اون به آدم دست می ده...
-
سوال!!!
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 12:07
ازش یه سوال پرسیدم عین مونگولها فقط داشت نگام می کرد... اونقدر ننه پته کرد که گفتم مرسی و رفتم نگو بلد نبودی دیگه کی تو کلاس هست که ندونه تو پاتولوژیت از همه بهتره...
-
Lord
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 23:21
پست حذف شد! خوب دعوام نکنید! آخه دیدم همه دیدن فکر کردم خودم آخری بودم حذفش کردم. ایناهاش:
-
؟!
شنبه 23 آبانماه سال 1388 15:43
من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم!
-
معادله
جمعه 22 آبانماه سال 1388 09:50
این روزها یه چیزایی با معادلات من واسه زندگی جور در نمیاد تنها کاری که تو زندگیم مطمعن بودم از پسش خوب بر میام درس خوندنه و اینکه اگر تنها به یک دلیل به دنیا اومده باشم اون پزشک شدنه اما حالا... حتی احساس می کنم این دو مورد هم خوب پیش نمی رن...
-
ادل هوگو
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 13:06
بدبختی نیست وقتی آدم هیچ کاری تو دنیا نداره و مردن واسش بهتره ۸۵ سال عمر کنه؟!!!
-
چشم بادومی ها
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 21:51
امروز پر بود از اتفاقات اعصاب خورد کن اما خوب گاهی یه احساس خوب باعث می شه با همه ی اتفاقات افتاده از اون روز به عنوان یه روز خوب یاد کنی این چشم بادومی ها نیست خودشون عقده ی چشم دارن هرجا می تونن چشما رو بزرگ نشون می دن از کارتون هایی نقاشی می کنن گرفته تا ماشین هایی که می سازن یه روز face to face به این mvm ها نگاه...
-
کودک...
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 13:40
کودکان بزرگسالانی هستن در ابعاد مسافرتی
-
الهی ستاره کوچولو
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 19:33
خبر عن قریب عقد ستاره رو شنیدم خدا می دونه چقدر واسش خوشحال شدم نگفته بود خبریه خلاصه اینکه شامو اینا مهمون شدیم نمی گفت که چی شده.گفت شام مهمون من می خوام یکیو بهتون معرفی کنم... جالب بود نامزدش رو هم می شناختم اونم هیچی نگفته بود... همیشه فکر می کردم ازدواج توی این سنها مخصوص شهرستان ها یا افراد با سطح فرهنگی پایینه...
-
حداقل حق من
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 21:02
مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت٫ نه آنچنان که < کسی می خواست> که من کسی نداشتم٬کسم خدا بود٬ کس بی کسان. او بود که مرا ساخت٬آنچنان که خودش خواست٬نه از من پرسید و نه از آن <من دیگر>م. دکتر علی شریعتی خیلی دلم پره.خیلی حرف واسه گفتن دارم ولی چی گویا تر از این جمله؟ تو که گوشت به حرفهای من بدهکار نیست... منو همین جوری...
-
خدا
شنبه 16 آبانماه سال 1388 21:30
من که دلم به حال خودم سوخت تو رو نمی دونم... پ.ن: ظاهرا جملهی دوم باعث سوتفاهم شده لازم به توضیحه که مخاطبم خدا بود (بعد نوشت)
-
بلی!
جمعه 15 آبانماه سال 1388 01:30
کلا اختراع چراغ راهنما به نیت من بوده...فقط نمی دونم چرا توی آیین نامه یادشونمی ره ذکر کنن: فقط و فقط جهت استفاده ی مونارک! علی رغم کمک یک دانشجوی پزشکی گل این یوب فیس که خداوند لهش کناد باز نشد و ما 400 coins ضرر متحمل شدیم! یه مدت بود در زمینه ی درس خوندن بسیار از خودم نا امید شده بودم که این 2روز حسابی تلافی کردم...
-
آیا نقل می کنیم؟
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 22:59
عجب امکاناتی دارد این میهن بلاگ! بدمان نمی آید نقل مکان کنیم گرچه هنوز جانورهایی که به عنوان شکلک می خواستیم مستعمل شویم نیافتیم فعلا خودمان را با همین نام در آنجا به ثبت رسانیدیم تا ببینیم دلمان چه می خواهد...
-
کوب سیف!
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 22:25
نکش رتلیف (برعکس بخونید) غیر فعال شده اگه تا ساعت ۱۱ نتونم برم تو کوب سیف تمام کیک هام می سوزنن و کلی ضرر می کنم
-
پاتولوژی
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 22:24
پاتولوژی دوست داشتنی و فهمیدنی ترین درسیه که تا حالا داشتم...
-
شطرنج
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 20:30
زندگی شطرنج دنیا و دل است قصه ی پر رنج صدها مشکل است شاه دل کیش هوس ها می شود پای اسب آرزوها در گل است پ.ن:مصرع دوم یکم بی انصافیه
-
دل شکسته
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 17:34
فیلم دلشکسته رو دیدم واسم جالب بود.دو تفکر غالب جامعه رو نشون می داد گر چه آخرش خیلی داستانی و کلیشه ای تمام شد و با زندگی واقعی خیلی فرق داشت حداقل ۹۹.۹٪ ای عشقها آخرش این نیست بعد از ۱ ماه هر کس به باورهای خودش بر می می گرده و زندگی می شه جهنم....
-
حریم
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 22:42
توی تاکسی راه برگشت از دانشگاه. رادیو: ما باید کاری کنیم که فرزندانمون ازمون شرم کنن نه اینکه بترسن محدوده ی روابط دختر و پسر رو باید به گونه ای تعیین کنیم که حتی اگر با هم صحبت کردن به هم علاقمند نشن حالا تو هی بشین محدوده تعیین کن این روزا خود دختر پسران که محدوده تعیین می کنن پ.ن:گذشت زمانی که کسی با یه بار صجبت...
-
شهامت!
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 21:09
خیلی سخته کسی بعد از سالها برگرده و بگه از ذهنش پاک نشدی... بگه نمی تونه...دیگه بدون تو نمی تونه... و تو توی یه بی تفاوتی مطلق گیر کرده باشی... اون یا هر کسی... تو نمی خوای فقط همین! خاطرات گذشته نذارن بگی نمی شه... اولش نه بیاری ولی بعد نرم بشی... و هر چی بگذره بیشتر بفهمی که نه تو اونی که بودی نه اون همون اونه...
-
عجب!
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 19:04
با شنیدن خبر دوست شدن این دوتا داشتم شاخ در می آوردم اما خوب چون ایشان قبلا خیلی دور من می پلکید نمی توانستیم اظهار تعجب به جای آوریم مبادا فکر کنند ناراحت شده ایم اما از درونمان شاخ هایمان بلند شده بود این هوا! ما هی می دیدیم پاچه ی ایشان در حال دمپا شدن است و خانوم ل. به شدت مشغول نفوذ اما فکر نمی کردیم این عامل...
-
دکتر بعد از این!
شنبه 25 مهرماه سال 1388 16:34
امروز توی آزمایشگاه انگل شناسی رسیدیم به جونوری به نام trichuris tricura یکی از لامهاش رو نگاه کرده بودم مثلا واسه ی محکم کاری می خواستم اون یکیش رو هم نگاه کنم که به ناگاه! موجودی دیدم عجیبا غریبا یه چیزی بود شبیه آمیب رنگ نشده دارای ارگانل!!!با حاشیه ی نا مرتب... خلاصه من هر چی نگاه کردن نفهمیدم این کجاش اون موجودیه...
-
من و break up های متعدد!
جمعه 24 مهرماه سال 1388 23:50
در وصف آهنگ های گل و بلبلی که چند سال اخیر ایجاد و زیاد شدن عین غده ی سرطانی فکر نکنم لازم باشه چیزی بگم راستش اولش که رپ و پاپ با هم قاطی شدن من خوشم می یومد... یادمه اولین ترانه ها رو از رضایا و2afm شنیدم...بعد غمگین خوندن دیگه گوش ندادم بعدش هم از ساسی مانکن گوش می دادم و برام جالب بودن همین! تک و توک توی این...
-
فیلتر زبان پزشک!
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 17:17
توی مهمانی خانوادگی: - مونارک خانم من اینجام(بازه ی بزرگی از بدن که دل گفته می شه! از وسطای توراکس تا پایان ابدومن!!!) درد می کنه.واسه چیه؟قرص چی بخورم؟ -راستش من نمی تونم بگم.بهتره برید متخصص - معده مه نه؟ - می تونه از اون هم باشه یکی از حضار محترم رشته های زیر شاخه ی پزشکی: آره حاج خانوم از معدتونه ما 4 سال درس می...