فاجعه تا چه حد؟

خدایا در حضور این چند نفری که از اینجا گذر می کنن قسم می خورم از ترم دیگه درست درس بخونم...

کمکم کن ... کمک کن بدون مشروط شدن همه ی واحدام رو پاس کنم...

پ.ن: نذر و نذورات خصوصی تقدیم خودتون می شه...

پ.ن: شرمندم...خدایا واقعا شرمندم...

کی می دونه ؟

۲ سال پیش روز عاشورا ناشناسی sms زد :

برو خدا رو شکر کن که زمان امام حسین نبودی

و گرنه الان همراه یزید و معاویه نفرینت می کردن...

 

حالا هر محرم این سوال میاد تو ذهنم: اگه من اون موقع بودم کدوم وری بودم؟

 

 

قالَ دوستی:

دوستی نوشت:

مرده ام در کوچه های بی کسی

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

سوختم خاکسترم را باد برد

بهترین یارم مرا از یاد برد...

ما و هوای آبستن تعطیلی!

خداجون می شه رسما خواهشی ازت بکنم؟

برنامه ی برف و بارون سال آینده رو پیشا پیش به آموزش عالی بده اینقدر ما رو این ور اون ور نکنن...

تعطیل رسمی اعلام کنن ما هم درست برنامه ریزی کنیم...

پ.ن: خفه شدم از بس نشستم پای تلویزیون و خبر سوگوار تعطیلی فردا رو شنیدم...

پ.ن: خدای خوبم می شه برف شادی هات رو برای بین دو ترم نگه داری؟

پ.ن: دلم برات تنگ شده...

پ.ن: نمی دونم توی فامیل ما چرا هیشکی عروسی نمی کنه...حتی در شرفش هم نیست...خوب دلم عروسی خواسته...البته فرقی نمی کنه یکی از شماها هم دست به کار بشه جواب می ده...

پ.ن: یادم باشه سیزده به در به مجرود های فامیل بگم تنه ی درخت گره بزنن کار اینا با سبزه را نمی افته....

پ.ن: این روزا معلوم نیست چم شده.دست به هر مایعی که می زنم می ریزه حتی آب هم نمی تونم توی لیوان بریزم ناغافل سرریز می شه...

پ.ن: توی این خونه نشینی دل خوشی من بعد از درس شده چک کردن کامنت...کلیهی فعالیت های دیگه کامپیوتر نازنینم سر یه برنامه پاک کردن مشرف شده توی کما فقط کانکت می شه...همونم دستش درد نکنه!حالا تو رو خدا شما شرمنده نکنید هی بیاید نظر بدید...

پ.ن: خیلی ها و خیلی ها هیچ ارزشی برای اونی که اینجاست قائل نیستن فقط می خوان نظری باشه...همین!

باید آدم شد!

دارم می رم آدم بشم...

بله آیا واقعا؟!

سلام.خوبید؟با فرجه ها وامتحانات در چه حالید؟

اگه الان دارم آپ می کنم اصلا دلیلش این نیست که وقت آزاد پیدا کردم.

تازه از کتاب خونه اومدم و منتظرم کتلت ها سرخ بشن.از شدت گرسنگی مانیتور رو شبیه چیز برگر می بینم...

خوب زندگی مثل همیشه شیرین و دوست داشتنی ادامه داره...برای نوشتن موضوع زیاد هست ولی یه چیزی دیشب منو شکه کرد!

دیروز با یکی از دوستای قدیمیم داشتم صحبت می کردم.با دوست دخترش مشکلی پیش اومده بود و خودش به چیزی نرسیده بود نظر یه دختر رو می خواست...

یه جایی از صحبت هامون بهش گفتم منم اگه پسری به خاطرم اینقدر خودش رو تغییر بده ولش می کنم...نفهمیدم چه جوری ولی بحث رو کشید سر من...

اینکه من از احساس هیچی نمی دونم و نمی تونم علاقه ی دیگران رو درک کنم...

کسی هستم که طرف مقابلم چه خوب و چه بد توی زندگیم تاثیری نداره و در هر صورت کار خودم رو می کنم...

ترجیح می دم زندگی شخصی داشته باشم و خیلی اجتماعی نباشم...

اخلاق خاص خودم رو دارم و عجیب هستم...

اینها شاخص ترین حرفهاش بودن...راستش اولین نفری نبود که این چیزها رو می گفت ولی از اون توقع نداشتم...آخه بعد از این همه مدت الان فکر کنم ۶ سالی می شه که ما هم دیگه رو می شناسیم این نظرات برام جالب بود...من که دقیقا نفهمیدم نظرش کلا مثبت بود یا منفی...

کنجکاو شدم بدونم...شما بگید من اینجوری هستم یا نه؟

کتلت ها آماده شدن...بفرمایید شام....

کم پیدا و شاید نا پیدا می شویم(نقطه!)

میان رفتن و ماندن درنگ می کشیم...

بگو سلام گوییم یا خداحافظ؟

 

سلام سلام سلام...

خوبید؟خوش می گذره؟جای شما خالی..به من که خیلی...

اونقدر که شعورم ته کشیده و حتی جنبه ی هم دردیم رو هم از دست دادم...

داشتیم با بچه ها صحبت می کردیم...گفت زندگی کلا خیلی سخته مگه نه؟منم گفتم نه!

امروز توی دستشویی دانشگاه (حیف که وصف اونجا رو نمی شه کرد خانوما خودشون می دونن چه خبره...)یکی از بچه ها با جیغ اومد بیرون...

اتاقکهای دستشویی پنجره دارن...ایشون حواسش نبوده پنجره باز بوده...یه کلاغ اومده تو...دتشویی از خنده رفته بود رو هوا...بعد من اون وسط ایستاده بودم با کلاغه دعا می کردم...دقیقا متوجه نشدم بچه ها دارن به من می خندن یا به کلاغی که اومده تو...

خلاصه گیس و گیس کشی ما بود و آقا کلاغه...البته گیس نداشت...داشتم سعی می کردم یکی از پرهای دمش رو بکنم اونم هی دور خودش می چرخید و می گفت : قـــــــــــــــــــــار!

همان طور که مستحضر می باشید امتحانات بسیار نزدیک است...تو رو خدا منو هم تو دعاهاتون فراموش نکنید...نمی دونم چی شد یهو باد خورد به کلم اینقدر بی خیال شدم...نکنه ترم اول مشروط بشم

اندر وصف زیاد شدن خوابم روی ترازو جلوس نموده(البته به شکل ایستاده!)وزن خود را گماشتیم...آه از نهاد بر آورده که وای.....همینه اینقدر می خوابی دختر...چاق شدی...به خانواده دلیل را اطلاع داده جمعی بر ما خندیدندی و فسوس کردندی...که تو هنوز باید کلی اضافه کنی تا نرمال بشی...

ولی من که می دونم که...برای همین ۲ کیلوهه!من قد خمره هم بشم برام مهم نیست ولی اگه قرار باشه خوابم زیاد بشه نمی شه که....

یکی از بزرگان عزیز فامیل فرمودند عاقت می کنم اگه لاغر بشی!

 

اگر بار گران بودیم رفتیم...

اگر نامهربان بودیم به شما چه؟به خودم مربوطه!

بله دیگه...دارم می رم همون دختر درس خون قبلی بشم...

گاهی احساس می کنم دچار چند گانگی شخصیتم ....صد دفعه خداحافظی می کنم باز پام نرفته سرم بر می گرده...

ولی این بار دیگه جدیهبعد از پایان ترم هم می خوام برم مسافرت و دوی از تکلونوژی...

بازم می گم تو دعاهاتون منو فراموش نکنید...

 

(ربطی به امتحانات نداره):

خدایا من اگر بد کردم تو بنده بسیار داری...

تو با من نسازی من چه کنم؟

Time out!

چقدر ساده...چقدر تکرار سادست....

به قول دکتر شریعتی: احساس تکرار را دوست دارد...

تو تکرار می شی...بی تفاوت...بی اعتنا...غریب...

مثل حس تکرار یه ب....

ولش کن....داری تو هر نفس تکرار می شی و بی روح روی تخت دراز کشیدی و بوی مطبوع...

آره هنوزم بوی سیگار میاد و بارونی خیس تو و...

کسی چه می دونه....شاید یه روز.....

من که دیگه گذشتم...

من فراموش کردم و فراموشی من رو....

اونو بذار کنار...امشب خیلی حرف دارم...

می دونی غریبه....خیلی نزدیکی...باز نمی دونم داری چه گندی می زنی....

منم خر شدم...خوب اختلافش اینه که این بار تو قرار نیست بفهمی....

من هستم تو هستی و هیچ کدوممون نیستیم...

می دونی غریبه یاد گرفتم بزرگ شم....اما فقط یاد گرفتم...

می دونم می فهمی چی می گم...

اما نیستی....کجایی؟...

بازم خیره شدم به این صفحه ی سفید...

ولی این بار...

اه...من بوی این سیگار لعنتی رو احساس می کنم...

می شه این قایم موشک بازی رو تمام کنی؟

من گرگم به هوا رو بیشتر دوست دارم... Torch 





کلاس عتیقه های قرن!

کی؟من؟کی؟

- موجودی رو می شناسید که بتونه ۱۳ ساعت ممتدا بخوابه؟احتمالا از قوم و خویش های بنده تشریف داره!

و اما اندر وصف کلاس ما:

- ن. وارد کلاس شد بلوز اسپرت خیلی قشنگی تنش بود.گفتم عزیـــــــــــــــــــــــــــــــزم! گفت: مرسی

(خدایا اعتماد به نفس ای پسرا داره منو خفه می کنه! اولین بارش نیست که...همه چیزو به خودش می گیره!)

- س. شیرینی تعارف می کرد.گفتم تولدتون مبارک...گفت: ازدواج کردم!( می شه بگید کی با پسر ۱۸ ساله ازدواج می کنه؟)

- رفته بودیم سالن تشریح... هوس کردم بدون دستکش دست بزنم به این جسد خود و مادر مرده...هر چی هم دنبال پنس گشتم نبود.تیغ رو برداشتم که یکی از رگهاش رو بیارم بالا مثلا با کلی احتیاط که پاره نشه...یهو مریم جیغ کشید هنوز خون داره!منم از همه جا بی خبر داشتم بحث می کردم که جسد صد سال مرده خونش کجا بود که خانم ضعف کرد و نشست.رفتم براش آب قند بیارم که استاد اومدن و گفتن: دستت چی شده؟

من شاهکارم.دستم رو برید بودم جیغای مریم فرصت اینکه بفهمم رو نداده بود.منم قضیه رو برای استاد گفتم.....

چشمتون روز بد نبینهتو عمرشون فکر کنم سر کسی اینقدر داد نزده بودن...گفتن همین که از این واحد نمی ندازمت خیلیه....

متاسفم اما استاد من بی تقصیرم پیش اومد

اما بعدش گفتن: ولی تو پزشک خوبی می شی...

- ماشین کنترل دار برده بودم دانشگاه.سر کلاس از زیر پای بچه ها ردش می کردم.عجیب بود که استاد متوجه نمی شدن!کافی بود بفهمن کل کلاس بیچاره می شد....

حواسم نبود یهو رفت زیر پای استاد الهه یهو داد زد استاد!

استاد هم با ترس و وحشت یهو گفتن : بله!

در این هنگام بود که طی معجزه ای الهی ماشین رو برگردوندیم ...الهه هم که دید به خیر گذشت گفت: می شه اینجا رو یه بار دیگه توزیح بدید؟کلاس از خنده منفجر شد...

 

- شما شکلکی می بینید؟

تولد...

برای روز میلاد تن من

نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو

به فکر هدیه ای ارزنده هستی


منو با خود ببر تا اوج خواستن

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایان

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین

بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلای سرخ و آبی

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزش های ایثار محبت

به پایم اشک خوشحالی بباری

بزار از داغی دستهای تنها

بگیره حرم گرما بستر من

بزار با تو بسوزه جسم خستم

ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده بودن

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت

اگه خواستی بیایی دیدن من

 

پ.ن : بی دلیل نیست...

 

و اما....

امروز حال و هوای جمعه ها رو دارم.

مدتی می خوام نیست بشم.راستش بلاگ واقعا داره حوصلم رو سر می بره!

اف و میل رو جواب می دم

پ.ن : پ. دگردیسی تو ناقص بوده...

پ.ن : جدی نگیرید

پ.ن : هوس کردم با آدمهای جدید آشنا بشم.بهتره بگم احتیاج دارم!

پ.ن: حس جالبی نیست...حال و هوای همیشگی داره...